شعرناب

دست وپا شکسته مثل تمام زن های دنیا


دست وپا شکسته
مثل تمام زن های دنیا
طبق معمول بهمن ماه که میشد بساط جشن ونمایشنامه دهه فجر توی مدرسه برپا بود.......
ومنم مثل همیشه نویسندگی و کارگردانی تمام کارا رو برعهده داشتم.
بچه ها ی کلاس هر روز بعداز ظهر جمع میشدند خونه مون واسه تمرین نمایشنامه
اون روزم همه جمع بودیم وبعداز اینکه کمی تمرین کردیم بچه ها که خسته بودند
و براشون چایی آورده بودم تا استراحت کنند
ازم خواستند که براشون آواز بخونم صدام خوب بود وتمام سروده های مدرسه رو همیشه تک خونی می کردم وعلاقه ی زیادی به موسیقی وخوانندگی داشتم
بیشتر ترانه های خواننده های معروف زن اون زمان رو هم بلد بودم گاهی نوحه گاهی سرود
وخلاصه از هردری می خوندم
منم از خدا خواسته شروع کردم یکی ازترانه های لیلا فروهر رو به خوندن و به جای آهنگ هم سینی چایی را برداشتم وشروع کردم به زدن
بچه هام که جوگرفته بودشون شروع کردن به ادابازی ورقصیدن خلاصه درنبود مادرخونه رو گذاشتیم روی سرمان
که یکدفعه پدرم وارد شد وبا صدای بلند داد زد خفه شین دیگه چه خبرتونه وشروع کرد به دعوا کردن بامن؟
بچه ها هرکدوم به یک گوشه فرار کردند لوازمشونو برداشتن ودر رفتن!!!!!!!
مونده بودم چیکار کنم دلیل ناراحتی بابا را نمی دونستم بابا آدمی نبود که اینجوری جلو کسی منو دعواکنه
چشاش یه کاسه خون شده بود از عصبانیت
داد زد چند بار بهت گفتم تو زنی صداتو بلند نکن بده
نمی دونی مردم صداتو میشنوند
برو ببین پسرا پشت دیوار نشستند ودارن به آواز تو گوش میدن تامنو دیدن
در رفتن یکیشون که بچه تر وکوچکتر از بقیه بود اونارو لو داد وگفت اینا اینجا دارن آواز گوش میدن
آخه این چه وضعیه ودستشو برده که منو بزنه خوشبختانه پشیمون شد ونزد ولی حسابی ترسیدم
بیچاره بابا خیلی ناراحت بود.حقم داشت دیوارای خونه نازک بود ومشرف بود به کوچه ای که همیشه پر پسر جوون وعلاف بود
از شرم دویدم رفتم تو اتاقم وتا چند وقت می ترسیدم حتی یواشکی با خودم شعری رو زمزمه کنم .
و همیشه هر کدوم از پسرای همسایه رو که تو کوچه می دیدم از خجالت آب میشدم
واگرم گاه گاهی فراموش می کردم که بابا دعوام می کنه ودوباره حس خوندنم گل می کرد
یکدفعه یاد اون روز که می افتادم ساکت میشدم
به فکر فرو می رفتم وبه شدت به این تبعیضی که بین زن ومرد بود اعتراض داشتم
ولی دست وپاشکسته مثل تمام زن های دنیا فقط اشکام درمیومد وسرم رابلند می کردم روبه آسمون وبه خدا می گفتم خدایا اگه آواز خوندن برای زن گناهه پس چر این هنر رو تو وجودم
قرار دادی که شده مایه ی درد سرم ولی هنوزهم جواب سوالم رانگرفته ام.........................
پانوشت:
بچه گیام آرزو داشتم خواننده شم گفتن زن وخوانندگی ؟!
راستش به حرف کسی زیاد گوش نمی دم رفتم یه چند جلسه دیدم بله تو شهرای کوچیک واقعن دردسره
باخودم گفتم حالا که زنا بده دنبال موسیقی وخوانندگی برن می رم رشته ی بازیگری که خیلی علاقه داشتم رفتم یه مدت ولی این قدر گفتن محیط شهر ما کوچیکه خوبیت نداره زن دنبال این هنرا باشه مردم فرهنگشو ندارن که دست از پا درازتر ولش کردم
ناگزیر از وسط همه ی این هنرا از ناچاری پناه بردم به شعر که تو خونمه واگه نباشه منم نیستم
می دونین چی می گن ؟
می گن بابا مگه شعر نون و آب داره
ولا من که دیگه مونده چه کنم؟
مجبورم فقط سکوت کنم مثل تمام زن های دست وپاشکسته ی دنیا


1