شعرناب

تهران52 قسمت ششم


درد مشترک این مردم دوری از شهر ودیار وکوچ به سرزمین دور تا اینکه به توانند روزی پولی جمع کنند وسرمایه ای بدست آورند تا راحت تر شکم زن وفرزندشان را سیر نمایند
وبه همین خاطر هم بود که اکثر آنها عیال وار بودند و همین باعث می شد که روزهای تعطیل خیابان عین کودکستان وگاه اوقات بچه ها سر چیز های بی خودی به جان هم می افتادند و هر کدام هم به گویشی فحش میدادند. یاد آن شب افتادم که بچه های آقا صفر آقارضا با پسر مش سیف الله به جان هم افتادندوبسر سیف الله با تای لیور به جان صفر افتاده بود
صفر درحالی که به شدت فحش می داد با صورتی خونین وارد آپارتمان شد ویک راست رفت طبقه بالا وچاقو برداشت ولی خانم آقارضا زن صبوری بود نگذاشت صفر برود ولی زن مش سیف الله وقتی صدای صفر را شنید بود ،در خانه آقارضا آمد هر چه صدازد در زد کسی جواب ندادتکه سنگی برداشت وبه شیشه راه پله خانه آقارضا زد وشیشه قدی بود که فروریخت وصفر چون قرقی از پله پایین آمد ومن موضع ام را در حاشیه کنار پله مستحکم نمودم تا بهتر ببین ببا هم خواست پادر میانی کند جلو زن مش سیف الله را بگیر که زنک چون حامله بود نتوانست خودرا کنترل کن داخل خیابان ول شد ودکمه های لباس اش هم باز شد هی هوار می کشید ونمی توانست بلند بشود تااینکه بچه هایش آمدند وجمع جورش کردند وبا با رضا روبه داخل هدایت نمودند


0