شعرناب

تنهاعکست مونده...

کفت ازم این عکسو بااین حالت بگیر.
که اگه حالم خوب شد ومرخص شدم
قدرزندگی وسلامتی بیشتربدونم
برنامه ریزی جدید شروع کنم
وقتمو بیشتر باخانوادم بگذرونم
شاد باشم
قرصهامو سرموقعه بخورم
هرسه ماه چکاپ کامل کنم
...وسکوت کرد...
فکر میکرد....به چی نمیدونم؟...
شاید درد داشت ولی به خودش نمی اورد...ولی سکوتش هم درد داشت...
پرستار منو ازاتاق بیرون کرد.
برگشتم به چشمانش نگاه کردم لبخندی زدم وگفتم زود خوب شو رضا...
چیزی نگفت.چشماش انگار باهام حرف زد.چشماش هم درد داشت.
دست تکون دادم.سرش رو ارام به علامت خداحافظی تکون داد.
...
رفتم....
عکسشو میبینم .توی عکس چشمانش بسته است.
ولی من ان چشمها روخوب به یاد دارم
ان چشمها یی که با من خداحافظی کردن
ان چشمهایی که بامن چه حرفا.چه گلایه ها داشتن
ان چشمهایی که دیگر دنیا روندید
واسه فردا برنامه کشید امید داشت ولی فردایی دیکر ندید.


0