سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 31 فروردين 1403
    11 شوال 1445
      Friday 19 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۳۱ فروردين

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        ذهن مسموم
        ارسال شده توسط

        اصغر محمودی( مور )

        در تاریخ : يکشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۰۵:۴۲
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۰۸ | نظرات : ۲

        شب . تاریکی و سکوت . وهم و خیال . سردی تنهایی که مو بر تن سیخ می کرد . کوچه ، باریک و تنگ . انتهایش ، ناپیدا و گم . سیاهی دهان باز کرده بود تا مرا در خود هضم کند . تنها صدایی که به گوش می رسید خزیدن باد در میان کابل های تیر چراغ برق ب  خواب رفته بود . 
        ترس بر چشمانم‌ خیره شده بود و به نرمی نوازشم می کرد . گاهی بر می گشتم و پشت سرم را نگاه می کردم . گویی کسی ، چیزی حواسش به من بود .نوری دیدم . روشنایی . هرچند اندک . اما همان کافی بود تا ترس ، بترسد .صدایی نامفهوم و گنگ ذهنم را به بازی گرفت . نزدیک تر شدم . حس ترس دیگر نبود . تنهایی و تاریکی به یکباره رخت بربست . حس کنجکاوی دستم را گرفته بود و راه نشانم می داد . نور و صدا از پشت شیشه شکسته پنجره می آمد . نزدیک تر شدم .  چشم بر سوراخ پنجره کردم . 
        مردی موهای مشکی بلندی را نوازش می کرد . چه دختر زیبایی . موج موهایش طعنه بر امواج دریا می زد . دیگر دریا را چه موج . صورتش وسعتی داشت به پهنای مهتاب . لبهایی به سرخی لاله . می بوسید . نوازشش می کرد . دختر ایستاده بود با لبخندی بر لب نگاهش می کرد . دوباره بوسه . دوباره نوازش . دگمه های پیراهن دختر را یکی یکی باز کرد . گیسوان دختر به جای پیراهن بر تنش نشست . 
        تمام صورتم خیس عرق شده بود . دست و پاهایم می لرزید . قلبم چنان می تپید که می خواست از سینه بیرون بزند . اطرافم را نگاهی انداختم و دوباره چشم بر پنجره نهادم . مردک شلوار دختر را پایین کشید . دختر کاملا لخت و عریان بود دیگر نمی توانستم به دیدن ادامه دهم به همین خاطر گوش بر پنجره کوبیدم تا صدای آنها را بشنوم . مرد می گفت : عزیزم فدای چشمای خوشگلت . کمی بلندتر و خشن تر ادامه داد : صدبار به مامانت گفتم وقتی بهت ماست میده پیش بند واست ببنده ‌ . ببین پیرهن و شلوارت ماستی شده . بشین تا واست لباس بیارم . 
         
        اصغر محمودی (مور) 

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۹۹۶۶ در تاریخ يکشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۰۵:۴۲ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        ایمان اسماعیلی (راجی)
        شنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۰۱:۵۲
        غافلگیر کنند بود
        درود بر شما بزرگوار 🌹🌹
        اصغر محمودی( مور )
        اصغر محمودی( مور )
        چهارشنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۹ ۱۴:۰۷
        سلام .‌
        ممنون از شما
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0