سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 30 فروردين 1403
    10 شوال 1445
      Thursday 18 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        پنجشنبه ۳۰ فروردين

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        مرگ یزدی در کوپه
        ارسال شده توسط

        آزاده پورصدامی

        در تاریخ : چهارشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۹ ۰۵:۲۷
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۸۳۹ | نظرات : ۸

        مرگ یزیدی در کوپه
        داستانکی از آزاده پورصدامی
         
        پدرم را  سال به سال در خانه نمی دیدیم همیشه درحال دویدن و دنبال کردن کار دیگران بود. تا این که مادرم به خون­ریزی معده افتاد و تصمیم بر آن شد که برای درمان، پدر او را از اهواز به تهران ببرد. خاله ام نعیمه معاونِ کلانتر مادرم بود و این دو از هم جدا نشدنی . دیگر اعضای تیم سفر، من و مهدی بودیم. راستش همه    می­دانستند اگر در خانه باقی بمانیم احتمال بر پا شدن جنگ جهانی سوم زیر سقف از یقین یقین­تر است و فروریزی دیوارهای خانه از حالت قطعی قطعی­تر. خاله ام از همسفران زلزله ای دلِ خوشی نداشت چون دو روز پیش ترش رو دستِ بدی از آن ها خورده بود. مهدی به او و مادرم گفته بودکه داخل تشت آب را اگر با تمرکز و اخلاص نگاه کنند، گنبد امام رضا را در آن می­بینند و طی هماهنگی انجام شده با من به محض دیدن چشمکش ادعا کردم: بله ! ایناهاش ...گنبد اینجاست!
        بعد مهدی گفت: آره... فقط اونی که دلش پاکه می تونه ببینه!
         وتا مادر و خاله­ام همزمان کله­هایشان رو نزدیک تشت کردند، با کف دست محکم کوبید وسط آب و آن را به سر و صورتشان پاشید و با سرعت جت در رفت. من که کپل بودم تا آمدم به خودم تکانی بدهم پاچه­ام گرفتارِ دست­های محکم مادرم شد و با چند لیچار و نیشگون و سیلی پذیرایی مفصلی از این معصومِ بینوا بعمل آمد. از طرفی خواهرم سعاد کلی خوشحال بود که در تیمِ سفر همراه خاله ام نیست . چون خاله ام مرتب به او تیکه پرانی      می­کرد آن هم تیکه های سنگینی که بلدوزر هم نمی توانست جمع کند . هر بار به سعاد سوزن می داد تا برایش نخ کند و سعاد زیادی طولش می داد...خاله ام می­گفت:
        -خاک بر سر اون دانشگاهی که به شما مدرک می ده.
         خواهرم می­گفت:
        -آخه چه ربطی داره؟ من دارم مامایی می خونم نه خیاطی!
         خاله ام جوابش می­داد:
        _ شکم اون زائوی بدبختی که سفره کردی تا بچه از توش  بیرون بکشی قرار نیست باز بمونه که! بعد می دوزیش دیگه... آخه اینطوری ؟
        و ما هم اصلاً به کل کل­هاشون نمی­خندیدیم تا اسباب سوختن بعضی­ها مهیا شود . لحظه­ی شروع سفر درمانی کم کم داشت  می­رسید و مادرم در پی نوشتن وصیت نامه­ای کتبی که تکلیف طلاهایش را روشن کند. او هر وقت دور و برش خلوت می­شد و دلش می­گرفت برای احساساتی کردن ما وصیت نامه­ای شفاهی برایمان می­خواند طوری که اغلب نوه­ها آن را از بر بودنند و دسته جمعی جملات را تکرار می­کردنند . اما... این بار موضوع جدی تر بود و چون سواد نداشت از من خواست که برایش بنویسم در پی انجام تغییراتی در متن وصیت نامه بود که نمی خواست دیگران پی ببرند . من هم برایش نوشتم البته تمام اموال را به اسم خودم زدم جز چند انگشتری که به خاطر نگین های فیروزه ای ترک خورده چندان تمایلی به تصاحبشان نداشتم و آن ها را سخاوتمندانه به خواهرم  بخشیدم. وصیت نامه را تا زد و داخل گنجه پنهان کرد و قسمم داد از متن آن به کسی چیزی نگویم.
         بلاخره در کوپه ی قطار کنار هم نشستیم و من ناباورانه چهره­ی پدرم را نگاه می­کردم کم­تر پیش می آمد این­قدر صمیمانه کنارمان ساعاتی متمادی را سپری کند. خاله بقچه­ی متاع را در بغل گرفته بود و دلش می­خواست برای تمام سربازانی که در قطار بودنند لقمه بگیرد. در زمان جنگ همه­ی مادرها مادرتر می­شوند. پدر و خاله  می­خواستند هر طور شده مادر را بخندانند تا درد کمتری را احساس کند. آن قدر او را خنداندند تا یک حبه انگور در گلویش پرید و نزدیک بود خفه شود. پدر چندین ضربه به کمر مادر کوفت و خاله او را با شله اش باد زد. وقتی نفس مادر جا آمد گفت:
        - نزدیک بود عینهو یزید بمیرم!
        کل عمر، مرگی رمانتیک یا افتخارآمیز را از خدا  می­طلبید. وقتی مرگ یزیدی را پشت سر گذراند و از آن جام سالم به در برد شکرانه­ها به جا آورد و به پدر گفت:
        - الحمدالله اونقدر از ضربه­هات کمر درد گرفتم که دیگر معده درد را حس نمی کنم !
        حالا که این خاطره را می نویسم سال­ها از ان سفر گذشته ... پدر و خاله­ام زیرتوده­های خاک خفته­اند و مادر همچنان وصیت نامه می­نویسد البته دیگر طلایی برای بخشیدن ندارد. چون از زرشک پلو با مرغ بدش می­آید و طعم پیتزا به مذاقش خوش­تر است، می گوید در مراسم من بهزاد(تلفظ پیتزا به زبان مادرم) پخش کنید. برادرم عارف جوابش می­دهد:
         -هیچ هم از این خبرا نیست... ما خودمونو  مضحکه­ی فک و فامیل نمی­کنیم. لطف کن بعداً تو خوابمون نیای بگی چرا چنینه و چنانه! مادر می­گوید: پس تا زنده­ام بذارید سیر پیتزا بخورم !
        و چون برایش ممنوع است، نوه­ها را تطمیع می­کند . آن­ها هم یواشکی برایش از پنجره محموله­ها را رد می­کنند . امحای آثارجنایت هم معمولاً بر عهده­ی خودم است. آخرین پیشنهاد  اغوا کننده­ی مادر به ما به جهت همکاری­های چند جانبه با او سفری است با قطار به تهران. اما... این بار نه برای درمان که برای تفریح!

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۹۴۶۸ در تاریخ چهارشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۹ ۰۵:۲۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        مجتبی شهنی
        چهارشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۹ ۱۳:۴۶
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        طوبی آهنگران
        چهارشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۹ ۱۵:۰۹
        خندانک
        طوبی آهنگران
        چهارشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۹ ۱۵:۰۹
        خندانک
        طوبی آهنگران
        چهارشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۹ ۱۵:۱۰
        خندانک
        راضیه سلطانی
        چهارشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۹ ۱۷:۲۱
        خندانک خندانک
        قربانعلی فتحی  (تختی)
        چهارشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۹ ۲۱:۲۰
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        سمیرا عاشوری
        يکشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۹ ۲۳:۲۱
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        حبیب هدیه نژاد
        پنجشنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۰ ۱۷:۱۶
        چه زیبا با بیان شیرین
        موفق باشید وقلمتان سبز
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0