سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 10 فروردين 1403
  • همه پرسي تغيير نظام شاهنشاهي به نظام جمهوري اسلامي ايران، 1358 هـ‌.ش
20 رمضان 1445
  • شب قدر
Friday 29 Mar 2024
    به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

    جمعه ۱۰ فروردين

    پست های وبلاگ

    شعرناب
    یه سری مطلب به عنوان درسهای مهم زندگی
    ارسال شده توسط

    علی کارگر( پیرو)

    در تاریخ : دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۶ ۰۳:۲۸
    موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۵۷۳ | نظرات : ۳

    سلام دوستان عزیز
    میخوام یه سری مطلب به عنوان درسهای مهم زندگی
    براتون بذارم حتما بخونین
     
     
    درس اول: یه روز مسئول فروش، منشی دفتر، و
    مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند…
    یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش
    میدن و  جن چراغ ظاهر میشه…
    جن میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم…
     منشی می پره جلو و میگه: «اول من، اول من!… من می خوام
    که توی باهاماس باشم، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و
    هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم»
    جن :… پوووف! منشی ناپدید میشه…
    بعد مسوول فروش می پره جلو و میگه: «حالا من، حالا من!…
    من می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم، یه ماساژور
    شخصی و یه منبع بی انتهای آبجو داشته باشم و تمام عمرم
    حال کنم»
    جن :… پوووف! مسوول فروش هم ناپدید میشه…
    بعد جن به مدیر میگه: حالا نوبت توئه…
    مدیر میگه: «من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از
    ناهار توی شرکت باشن»!
    جن : پوووووف.............................

    نتیجهء اخلاقی اینکه همیشه اجازه بده که رئیست اول
    صحبت کنه!
    درس دوم:
    یه روز یه کشیش به یه راهبه پیشنهاد می کنه که با ماشین برسوندش
    به مقصدش… راهبه سوار میشه و راه میفتن…چند دقیقهء بعد راهبه
    پاهاش رو روی هم میندازه و کشیش زیر چشمی یه نگاهی به پای راهبه
    میندازه... راهبه میگه: پدر روحانی، روایت مقدس ۱۲۹ رو به خاطر بیار
    کشیش قرمز میشه و به جاده خیره میشه… چند دقیقه بعد بازم شیطون
    وارد عمل میشه و کشیش موقع عوض کردن دنده، بازوش رو با پای راهبه
    تماس میده… راهبه باز میگه: پدر روحانی! روایت مقدس ۱۲۹ رو به خاطر بیار!…
    کشیش زیر لب یه فحش میده و بیخیال میشه و راهبه رو به مقصدش
    می رسونه…
    بعد از اینکه کشیش به کلیسا بر می گرده سریع میدوه و از توی کتاب روایت
    مقدس ۱۲۹ رو پیدا می کنه و می بینه که نوشته:
    «به پیش برو و عمل خود را پیگیری کن…
    کار خود را ادامه بده و بدان که به جلال و شادمانی که می خواهی می رسی»!
    نتیجهء اخلاقی:
     اینکه اگه توی شغلت از اطلاعات شغلی خودت کاملا آگاه نباشی،
    فرصتهای بزرگی رو از دست میدی!
     

    ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
    این پست با شماره ۸۶۴۹ در تاریخ دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۶ ۰۳:۲۸ در سایت شعر ناب ثبت گردید

    نقدها و نظرات
    جمیله عجم(بانوی واژه ها)
    دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۶ ۱۸:۱۳
    خندانک خندانک خندانک خندانک
    علی رفیــــعی وردنجانی
    دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۶ ۱۵:۰۴
    سلام حضور جناب کارگر پیرو خندانک خندانک خندانک
    ناهید شکوهی
    جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۶ ۰۰:۴۸
    درود و ادب
    خیلی جالب بود😂😂😂 خندانک خندانک خندانک خندانک
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0