سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 6 ارديبهشت 1403
    17 شوال 1445
      Thursday 25 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        پنجشنبه ۶ ارديبهشت

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        یه سری مطلب به عنوان درسهای مهم زندگی
        ارسال شده توسط

        علی کارگر( پیرو)

        در تاریخ : دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۶ ۰۳:۲۸
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۵۸۶ | نظرات : ۳

        سلام دوستان عزیز
        میخوام یه سری مطلب به عنوان درسهای مهم زندگی
        براتون بذارم حتما بخونین
         
         
        درس اول: یه روز مسئول فروش، منشی دفتر، و
        مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند…
        یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش
        میدن و  جن چراغ ظاهر میشه…
        جن میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم…
         منشی می پره جلو و میگه: «اول من، اول من!… من می خوام
        که توی باهاماس باشم، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و
        هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم»
        جن :… پوووف! منشی ناپدید میشه…
        بعد مسوول فروش می پره جلو و میگه: «حالا من، حالا من!…
        من می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم، یه ماساژور
        شخصی و یه منبع بی انتهای آبجو داشته باشم و تمام عمرم
        حال کنم»
        جن :… پوووف! مسوول فروش هم ناپدید میشه…
        بعد جن به مدیر میگه: حالا نوبت توئه…
        مدیر میگه: «من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از
        ناهار توی شرکت باشن»!
        جن : پوووووف.............................

        نتیجهء اخلاقی اینکه همیشه اجازه بده که رئیست اول
        صحبت کنه!
        درس دوم:
        یه روز یه کشیش به یه راهبه پیشنهاد می کنه که با ماشین برسوندش
        به مقصدش… راهبه سوار میشه و راه میفتن…چند دقیقهء بعد راهبه
        پاهاش رو روی هم میندازه و کشیش زیر چشمی یه نگاهی به پای راهبه
        میندازه... راهبه میگه: پدر روحانی، روایت مقدس ۱۲۹ رو به خاطر بیار
        کشیش قرمز میشه و به جاده خیره میشه… چند دقیقه بعد بازم شیطون
        وارد عمل میشه و کشیش موقع عوض کردن دنده، بازوش رو با پای راهبه
        تماس میده… راهبه باز میگه: پدر روحانی! روایت مقدس ۱۲۹ رو به خاطر بیار!…
        کشیش زیر لب یه فحش میده و بیخیال میشه و راهبه رو به مقصدش
        می رسونه…
        بعد از اینکه کشیش به کلیسا بر می گرده سریع میدوه و از توی کتاب روایت
        مقدس ۱۲۹ رو پیدا می کنه و می بینه که نوشته:
        «به پیش برو و عمل خود را پیگیری کن…
        کار خود را ادامه بده و بدان که به جلال و شادمانی که می خواهی می رسی»!
        نتیجهء اخلاقی:
         اینکه اگه توی شغلت از اطلاعات شغلی خودت کاملا آگاه نباشی،
        فرصتهای بزرگی رو از دست میدی!
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۸۶۴۹ در تاریخ دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۶ ۰۳:۲۸ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۶ ۱۸:۱۳
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        علی رفیــــعی وردنجانی
        دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۶ ۱۵:۰۴
        سلام حضور جناب کارگر پیرو خندانک خندانک خندانک
        ناهید شکوهی
        جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۶ ۰۰:۴۸
        درود و ادب
        خیلی جالب بود😂😂😂 خندانک خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0