سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 31 فروردين 1403
    11 شوال 1445
      Friday 19 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۳۱ فروردين

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        ملنگ(16)
        ارسال شده توسط

        ابوالفضل رمضانی (ا تنها)

        در تاریخ : سه شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۶ ۰۵:۱۷
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۱۸۶ | نظرات : ۱۹

        Abolfazl Ramezani:
        ملنگ قسمت شانزدهم
        پسرک گیلکی شیرین زبان با چشم های سبزش حال همبستر خاک میشد!خاک! آه که هروقت چهره اش توی ذهنم می آید موهای تنم سیخ میشود،اصلا سردم میشود حتی در گرم ترین هوا!...
        بدتر از همه یاین ها سردرد هایی بود که به جان فرنگیس می افتاد،وقتی سردرد می گرفت همه ی بخش را میگذاشت روی سرش،هر فریاد که میزد،یکسال مرا پیر میکرد!
        روز ها پس از روز ها،هفته ها پس از هفته ها و ماه ها پس از ماه ها میگذشت،درست در مرکز زمستان بود،نیمه های بهمن ماه!
        روز عمل فرنگیس دیگر رسیده بود.
        همه  توی اتاق جمع شده بودیم و سعی میکردیم با امید دادن های پی درپی و لبخند های تصنعی حال فرنگیس را خوب نگه داریم.
        وقتی به قیافه ی فرنگیس نگاه میکردم،هول برم میداشت،آن قیافه ی دلربا با موهایی که همیشه آن ها را میبافت،حالا شده بود بیابان لم یزرعی که دل هر مادر مرده ای را به رحم می آورد،چهره ی مغرور فرنگیس حالا بستری از عجز بود،چشم های گود افتاده اش قرمز شده بود،و لب هایش خشک!
        گه گهداری زبانی به لب هایش میزد ورنگ لبانش را سرخ تر جلوه میداد.
        درهمین افکار سیر میکردم که پرستاران  آمدند و مارا از اتاق بیرون کردند تا لباس تن فرنیگس کنند و مقدمات عمل را آماده کنند.
        تا در اتاق عمل همراهش رفتم،در آخرین لحظه ای که داشت وارد اتاق میشد لحظه ای از پرستاران خواهش کردم که برانکاد چرج دار را نگه دارند،برانکاد که ایستاد،گفتم:هی فرنگیس...
        دیگر بغض امانم نداد و رویم را برگرداندم،فرنگیس را هم بردند.
        ****
        چند ساعتی گذشت...
        همه جلوی تخت فرنگیس ایستاده بودیم تا به هوش بیاید،دکتر عمل موفقیت آمیزی را پشت سر گذاشته بود.
        طوبی زن خان،داشت یاسین (یس) میخواند،ماه رو هم باقیافه ی بزک کرده اش تسبیح میگرداند،آن طرف تر زنی داشت به ماه رو لعنت می فرستاد که نگاه کن با این قیافه چطور رویش می شود تسبیح دستش بگیرد؟
        ماه رو مرگ این جماعت را در بی توجهی می دانست،اصلا به طرفش برنگشت که نگاهش کند چه رسد بخواهد جوابش را هم بدهد.
        "هذیان میگوید!"
        این جمله افکارم را سرجایش آورد،مند حسن خان،با چهره ای اشک بار جمله اش را دوباره تکرار کرد،اصلا فریا میکشید همه را بغل میکرد،اشک میریخت.
        چند دقیقه ای گذشت یکی از پرستاران آمد  شروع کرد به قرزدن که چه کسی این همه آدم را توی اتاق راه داده؟
        خلاصه که از اتاق بیرونمان کردند و فقط مادرش را گذاشتند بماند.
        چند ساعتی که گذشت دوتا دوتا میرفتیم داخل و فرنگیس را میدیدیم.
        وقتی رفتم بالای سر فرنگیس حال حرف زدن نداشت،گفتم :نمیدانی که چقدر خوشحالم.
        هر لحظه هم هی از این و آن میپرسیدم که واقعا حالش خوب است؟و تنها جوابم سرتکان دادن های امید بخش و لبخند های خوش مزه بود!
        گفتم:دیدی فرنگیس خوب شدی؟چه کسی گفته بود قرار نیست خوب شوی؟از همان اول هم میندانستم حالت درست مثل روز اولش میشود.
        لبخندی زد و باصدای خفه ای گفت:جدا؟ولی من اینطور فکر نمیکنم!تو دست و پایت را از خود من بیشتر گم کرده بودی...
        چهره درهم کردم و گفتم:شاید!
        راست میگفت،من اصلا پنهان کار خوبی نبودم،چهره ام آیینه ای بود در تمام درد های درونم،انگار هنوز هم این خصلت را یدک میکشم،عجب آینه ای دارم مگر نه؟هنوزهم زنگار نگرفته!"
        لبخند های پیرمرد کمی این سرگذشت تلخ را قابل تحمل تر میکرد،اما انگار ماجرا به همین چیز ها ختم نمیشد،صدای نامفهومی از سوی ملنگ حواسم را دوباره جمع خودش کرد؛:
        "مدتی گذشت،دیگراوضاع مملکت خیلی آشفته شده بود،شاه فرار کرده بود و حکومت داشت عوض میشد،راه رفتن توی خیابان ها هم سخت بود،درهمان اوضاع  بقول معروف قاراشمیش،پدرم به خان پیشنهاد داد که املاک تهران را بفروشیم و برگردیم همان ولایت خودمان،میگفت:اینجا دیگر خطرناک است!
        خان هم از بس که از این شهر وامانده خاطرات بد داشت،بی هیچ استقامتی قبول کرد،املاک را فروختند و برگشتیم به همان ولایت خودمان.
        پدرم هرچه پول داشت را نصف کرد،نصف آن را به من داد و با بقیه مقداری از املاک خودش را در ولایت خرید،البته نه آنقدری که دیگر بشود اسمش را خان گذاشت.
        میرزا احمد را حالا فقط قدیمی های ولایت میشناختند،نسل که عوض شده بود،همسال های ما رفته بودند شهر کارپیدا کنند،تقریبا در ولایت خودمان غریب افتاده بودیم.
        کوچه باغ های این ده،مرا به یاد خیلی چیز ها می انداخت،بازی کردن های مفرط توی کوچه،بارکشیدن ها برای مندحسن خان،دنبال سگ و گربه دویدن ها و خیلی کار های دیگری که هرکدامشان صفحه ای از خاطراتم بودند.
        همه چیز داشت مهیای ازدواج من و فرنگیس میشد،حتی قرار عقدمان هم تعیین شده بود،سور وسات عروسی راهم کم کم داشتیم برپا میکردیم.
        یک روز صبح  رفته بودم به شهر تا چند قلم وسایل برای جشن عروسیمان تهیه کنم،اواسط بهار بود اما باران تندی می آمد،هرچه ایستادم تا ماشین گیرم بیاید که به ولایت برگردم،نبود که نبود،مجبور شدم پیاده به راه بیفتم،وقتی رسیدم به آبادی دیگر شب از نیمه گذشته بود،خیس و گلی به راه ادامه دادم تا به خانه رسیدم،کلید را که توی در انداختم،در باصدایی باز شد،وارد خانه که شدم دیدم همه جا تاریک است،زود رفتم چراغ هارا روشن کنم که پایم به لبه ی حوض گیر کرد وافتادم و سرم به لبه ی حوض خورد،وقتی ازجا بلند شدم،احساس گرمای عجیبی درپیشانیم احساس میکردم،دست که به پیشانی بردم،فهمیدم دارد خون می آید.
        دلهره برم داشته بود،انگار پدرم خانه نبود،چراغ هارا روشن کردم دیگر مطمئن شدم،زود به سمت خانه ی خان روانه شدم،مقداری از راه را دویدم،وقتی به آنجا رسیدم،در را  زدم،مدتی منتظر ماندم اما کسی در را باز نکرد،هر لحظه دلشوره ام بیشتر میشد،که صدایی از پشت توجهم را جلب کرد...
        ادامه دارد....
        ا.تنها

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۸۲۱۰ در تاریخ سه شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۶ ۰۵:۱۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        سه شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۶ ۱۳:۵۳
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        سلام خندانک خندانک خندانک خندانک
        سیوش کردم تاسرفرصت بخونم
        دست مریزاد به تلاش وپشتکارت ابوالفضل عزیز خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        ابوالفضل رمضانی  (ا تنها)
        ابوالفضل رمضانی (ا تنها)
        سه شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۶ ۲۰:۳۶
        سلام بر استاد عزیزم خندانک خندانک خندانک خندانک
        ممنونم از توجه شما
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        فریبا غضنفری  (آرام)
        سه شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۶ ۰۸:۰۷
        مستر علیرضا موندم تو خماری...

        بلند میخوندم دخترمم گوش میداد وقتی آخرش‌رسید دید ادامه دارد گفت : بد جنس
        حالا شما ببخشیدش پنج سال و نیم بیشتر نداره، ببینید چقدر قلمتونو داستانتون خوبه که اون رو هم جذب کرد
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ابوالفضل رمضانی  (ا تنها)
        ابوالفضل رمضانی (ا تنها)
        سه شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۶ ۱۴:۱۲
        سلام خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        خیلی ممنونم از حسن نظرتون و همین طور دخترتون خندانک خندانک خندانک
        از اینکه پسندیدین خرسندم خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        سه شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۶ ۱۷:۵۳
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        فریبا غضنفری  (آرام)
        سه شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۶ ۰۸:۰۹
        ای وای اشتباهی نوشتم علیرضا ببخشید آقا ابوالفضل خان خندانک
        ابوالفضل رمضانی  (ا تنها)
        ابوالفضل رمضانی (ا تنها)
        سه شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۶ ۱۴:۱۲
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        سه شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۶ ۱۷:۵۳
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        حمید رفیعی راد (کوروش)
        سه شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۶ ۱۳:۳۷
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        سه شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۶ ۱۷:۵۳
        خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        ابوالفضل رمضانی  (ا تنها)
        ابوالفضل رمضانی (ا تنها)
        سه شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۶ ۲۰:۳۸
        درود بر حمید آقای عزیز خندانک خندانک خندانک خندانک
        ممنونم از حضورتون خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        نیره ناصری نسب
        سه شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۶ ۱۴:۵۶
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        درود بر ابوالفضل خان مهربان
        همیشه جای حساس تمام میشه مثل این سریال های جذاب خندانک
        زنده باشیدجوان نویسنده شاعر خندانک خندانک
        ابوالفضل رمضانی  (ا تنها)
        ابوالفضل رمضانی (ا تنها)
        سه شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۶ ۲۰:۳۷
        سلام بر بانو ناصری نسب عزیز خندانک خندانک خندانک خندانک
        ممنونم از حضورتون خندانک خندانک خندانک خندانک
        باید همین طور تموم شه که شما رو مجاب کنه قسمت بعد رو هم همراهی کنین،دیگه ببخشین اگه بدجنسی داخلش قاطی شده خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        نیره ناصری نسب
        سه شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۶ ۱۴:۵۷
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        قر رو هم ویرایش کنید خندانک خندانک
        ابوالفضل رمضانی  (ا تنها)
        ابوالفضل رمضانی (ا تنها)
        سه شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۶ ۲۰:۳۸
        اوه اوه،حق باشماست اصلن فکرم جاهای دیگه سیر میکرد خندانک خندانک خندانک
        به روی چشم خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ممنونم از دقتتون خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        منصور شاهنگیان
        چهارشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۶ ۰۹:۵۳

        چه داستان پر گششی شده قصه ی ملنگ ...

        درود ها و احسنت به جناب رمضانی عزیز ...
        ابوالفضل رمضانی  (ا تنها)
        ابوالفضل رمضانی (ا تنها)
        پنجشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۶ ۱۱:۰۱
        سلام سپاس گزارم استاد شاهنگیان عزیز خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        لیلا باباخانی (سما الغزل )
        چهارشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۶ ۱۹:۰۶
        سلام بسیاااااار عالی
        الان اومدم سایت وهمین اول دوست داشتم داستانت رو بخونم
        به به ..... بسیااااار عالیییی
        نویسنده جوان خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        ابوالفضل رمضانی  (ا تنها)
        ابوالفضل رمضانی (ا تنها)
        پنجشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۶ ۱۱:۰۱
        سلام براستاد عزیزم خندانک خندانک خندانک
        خیلی ممنونم از حضورتون خندانک
        این نشانه ی لطف شما به بندس خندانک خندانک خندانک خندانک
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0