سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 10 فروردين 1403
  • همه پرسي تغيير نظام شاهنشاهي به نظام جمهوري اسلامي ايران، 1358 هـ‌.ش
20 رمضان 1445
  • شب قدر
Friday 29 Mar 2024
    به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

    جمعه ۱۰ فروردين

    پست های وبلاگ

    شعرناب
    یک پنجره برای دیوانه کافی است
    ارسال شده توسط

    علی رفیعی وردنجانی

    در تاریخ : سه شنبه ۲۸ دی ۱۳۹۵ ۰۶:۱۴
    موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۵۷۴ | نظرات : ۲

    آدما هیچ وقت اونی که هستن ، نیستن ، یعنی اصولا آدما هیچی نیستن . تو کافه نشستی ، سیگار می کشی و داری ادای آدمای تنها رو در میاری ولی تنها نیستی . بارون میاد ، از جلفا تا سینما قدس رو پیاده می ری و آدمایی رو می بینی که مثل دوتا عاشق زیر چترن و دستشون تو دست همه ، اما مطمئنی که اونا عاشق نیستن . بوووووق ، از پشت میز بلند می شود ، پنجره را باز می کند ، هوای مطبوعی وارد اتاق می شود ، اتاق تاریک است و او در تاریکی چیزهایی نوشته که قرار است یک روزی در یک جایی چاپ شود . رعد و برقی می زند و بعد باران می بارد . علی به پنجره خیره شده . هیچ صدایی جز برخورد قطره های باران به شیشه نیمه باز اتاق شنیده نمی شود . لبه تخت می نشیند و ادامه می دهد : باران بهانه ای است برای دیدن چشم های تو ، زیر چتر سوراخی که تنها مرا خیس می کند ... . صدای آژیر خطر شنیده می شود . علی دوباره بلند می شود و پنجره را می بندد . اینبار تنها صدای باران به گوش می رسد و از هوای مطبوع بهاری خبری نیست . ادامه می دهد : آری زمستان هم می تواند بهار باشد ، اگر مسیحی باشی ، یا در یکی از کشور های اروپایی زندگی کنی به طور ناخواسته بهاری ترین روزهای عمرت را در سردترین فصل سال تجربه خواهی کرد . یک پنجره برای دیوانه کافی است حتی اگر شب را هم چراغانی کنی ، هیچ وقت این خانه روشن نمی شود ، نه تو هستی و نه من . بووووق . چشمانش را با عصبانیت روی هم می فشارد . ادامه می دهد : خواستم برایت بنویسم که چرا دوستت دارم و بعد صدای بوقی آمد و زن غریبه ای فریاد کشید : دکتر!!! ، دکتر!!! و بعد خوابم برد و بعد باران قطع شد و تنها صدای یک بووووق ممتد به گوش می رسید .
    علی رفیعی وردنجانی

    ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
    این پست با شماره ۷۶۶۱ در تاریخ سه شنبه ۲۸ دی ۱۳۹۵ ۰۶:۱۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید

    نقدها و نظرات
    مهسا اربابی (افسانه)
    چهارشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۵ ۱۸:۵۰
    درود بر شما

    متن زیبایی بود.
    استفاده کردم.
    خندانک خندانک
    صحبت  پارکی ( صُبی )
    چهارشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۵ ۱۱:۱۶

    با سپاس
    از شما
    ادیب داننده
    سلام
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0