سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 9 فروردين 1403
    19 رمضان 1445
    • ضربت خوردن حضرت علي عليه السلام، 40 هـ ق
    Thursday 28 Mar 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      پنجشنبه ۹ فروردين

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      افسانه مه آلود هاکو و پرشا نگاره سی و هشتم و نهم
      ارسال شده توسط

      مازیارملکوتی نیا

      در تاریخ : چهارشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۵ ۰۰:۴۶
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۱۴ | نظرات : ۲

      نگاره سی و هشتم
      زمان سرد
      الان ساعت چنده ؟ /آخ آخ آخ آخ /دیر شد /باید با پرشا برم پیش این خانومه / چی بود اسمش ؟/باز چرا سرم اینقدر سنگینه امروز ؟ /این لباسهای لامذهبم که هیچوقت سر جاشون نیستند /آهان / خب همین خوبه / همین خوبه...سرم سنگین بود/ از اون روزایی بود که از اولش گند بود/ میدونستم .../هوا خیلی سرد بود / شیشه ماشینها یخ زده بود/ مردم /با عجله تو خیابون وول میخوردن انگار قراره اتفاق بدی بیفته / برف اومده بود / نه زیاد /ولی کم هم نبود / باد میومد /یاد روزای سخت بچگیم افتادم / فقط پنج شنبه ها میتونستم بابامو ببینم / در واقع پنجشنبه عصر تا جمعه شب / دادگاه تعیین کرده بود .../حتی باهاش تو خیابون هم خوابیده بودم .../زیرمون کارتون / رومون روزنامه / آخه بابام بود دیگه .../همه میگفتن معتاده /اما برام مهم خودش بود/همیشه میگفت /شما ها اینجوری فکر میکنید/من سالمم / منمم فقط حرفهای اونو باور میکردم / بابام بود آخه ...../الانم بابامه / اما دیگه نیست .../هستا ولی .../آهان /پرشا /اونور خیابون /با اون صورت سفید گل انداختش وایستاده بود/ طبق معمول داشت سنگهای آسفالت جلو پاشو میشمرد /فکر کنم برسیم پرشا / بهم نگاهی کرد/باز لبخند عجیبی زد/ سرشو تکون داد و...
      نگاره سی و نهم
      ملکه تارتا فرمانروای دنیای آتش 
      آتش/بالهایی با هرم آتشی که برتن خودشون دارن /تا مسافتی دور رو گرم میکنند / بااینکه معنی حضور این بانو یعنی آتش اما چون در واقع اون هم مرده و هم زن /احساس گنگی با دیدنش به هر موجودی دست میده که بهش نزدیک بشه / احساسی مثل آتش که وقتی ازش دور میشی/ سردت میشه و وقتی بهش نزدیک/تورومیسوزونه / تارتا با عطر سوزاندن به ملکه سرما نزدیک میشه /به خواهرش که حالا با شه بانو ملکه پرشا و متحدانش /یعنی خواهران قدرتمنش / با تمام قوا برای جنگ با اون آماده اند / لشگریان عجیب و عظیمی که به همت و با آموزش و سلاحهای ویژه هاکوی اهنگر /تا دندان مسلح شدندودر آستانه دروازه های کوهستان مخوف دره نای انتظار شروع جنگ رو میکشن / برای احیای روح و جسم فرزندان آدمیزاد / آینده و نیای انسان /که باری بقای ملکه بزرگ دره نای /ملکه سرما قربانی شده و خواهد شد/تارتا به آستانه درب ورودی قصر با شکوه و بلورین ملکه دره نای رسیده و از اونجا جلوتر نمیاد /اون خواهرش رو خوب میشناسه و میدونه که خواهربزرگترش /دقیقا نقطه مقابل و مکمل اونه / میدونه که اتحادش با خواهر قدرتمندش /حتی اون رو هم به اوج قدرت در سرزمینش میرسونه / حالا تارتا با نام خواهرش رو /ملکه بزرگ دره نای رو / ملکه سرما رو / بانو سیواوه رو صدا میکنه / شاید تنها کسی که ملکه رو به نام صدا میکنه تارتا باشه که از لحاظ زمان آفرینش تزدیکترین و از لحاظ ذات وجودی دورترین خواهر به بانو سیواوه باشه / حالا دو خواهر چشم در چشم ودر انتظار این هستند که کدوم از اونها این پیشنهاد رو به دیگری خواهد داد؟/ملکه دره نای به سمت تارتا رفت وبه آؤامی خواهرش رو که سراپا اتش بود رو در آغوش فشرد / صدای قطرات اشکی که از گونش روی بدن سوزان اون میچکید و به بخار تبدیل میشد رو تو تماتم تالار قصر به وضوح میشد شنید/چیزی که هستم رو نمیفهمم /من باید بد باشم تا خوبی دیده شه / ذات وجود من اینه /درد میکشم از چیزی که از ابتدا بودم/بدی /من معنی بدی هستم/این جمله ها از دهان ملکه خارج میشد / حتی خادمانش اگر تو این لحظات بودند نمیتونستند باور کنند این صحنه رو / تارتا تازه خواهرش رو در آغوش کشید / محبت گرمش تازه داشت به وجود یخ زده بانو وارد میشد / به یاد آوردند روزهایی رو که هنوز هیچکدام به این چیزی که هستند تبدیل نشده بودند کامل / گویا ناگهان چیزی به یاد دو خواهر افتاده باشه /به آرامی از هم جدا شدند /چشمهاشون چیزی رو که میخواستند به زبون بیارند رو باور نداشت ولی .../سیواره /خواهرباشکوه من /آبرویی رو که آدمیزاده از ما گرفته و لیاقتش رو نداشته / جایکاهی که ازابتدا برای ما در نظر گرفته شده بود رو /پس میگیریم از این موجود بی ارزش که فقط برای بد بودن به وجود اومده/درسته؟/بگو به من که اینکار رو میکنیم /حتی اگر بقیه خانوادمون در این نبرد /تا بی پایان /در کنار آدمیزاده ها باشن و به اصل خودشون خیانت کنند /وقتی تارتا /ملکه آتش /این جمله هارو گفت / آتشی که در تمام وجودش بود /خصوصا در تمام چشمهای عجیبش /گویا تا آسمان فوران کرد/ملکه سرما با تمام و جود حاضر بود برای نبرد و گویا صدای کشیده شدن ثم اسبهای لشگر آدمیزاده ها رو میشنید که تا دروازه های قصرش رسیده بودند/جنگ شروع شده بود/حالا زمانی بود که باید ثابت میشد که آبروی مطلق افرینش به کدوم خانواده متعلقه / انسانها یا...

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۷۲۵۲ در تاریخ چهارشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۵ ۰۰:۴۶ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      نیره ناصری نسب
      چهارشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۵ ۱۰:۰۰
      درود بر شما جناب ملکوتی بزرگوار

      سپاس از تلاشتان

      پایدار باشید خندانک خندانک خندانک
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0