سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 1 ارديبهشت 1403
  • روز بزرگداشت سعدي
12 شوال 1445
    Saturday 20 Apr 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      شنبه ۱ ارديبهشت

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      اشعار و ابیات ناب شعرای سبک هندی از تذکره ی مجمع النفایس سراج الدین علی خان آرزو(قسمت سوم)
      ارسال شده توسط

      دکتر رجب توحیدیان آغ اسماعیلی(سالک)

      در تاریخ : جمعه ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۲۳:۱۹
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۹۷۰ | نظرات : ۱

      اشعار و ابیات ناب شعرای سبک هندی از تذکره ی مجمع النفایس سراج الدین علی خان آرزو(قسمت سوم)
      دکتر رجب توحیدیان استادیار و عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد سلماس
      1-سرگذشت شب هجران تو گفتم با شمع
      آن قدر سوخت که از گفته پشیمانم کرد
      (زاهد علیخان سخا(لاری)
      2-گر چه از نشئه ی یک باده خرابند همه
      کعبه جای دگر و بتکده جای دگر است
      (شیخ حسین شهرت شیرازی)
      3-دهر هر ساعت به کام نا امیدی دیگر است
      پیر این میخانه را هر دم مریدی دیگر است
      (شیخ حسین شهرت شیرازی)
      4-اهل دولت غلط است این که همه بی دردند
      هر که دیدیم از این طایفه آزاری داشت
      (شیخ حسین شهرت شیرازی)
      5-به غیر ظلم توقع مدار از ظالم
      که نخل شعله اگر بار می دهد شرر است
      (شیخ حسین شهرت شیرازی)
      6-«شهرت» از فرزندی آدم نگردی حق شناس
      بندگی باید پیمبر زادگی منظور نیست
      (شیخ حسین شهرت شیرازی)
      نظیری نیشابوری گوید:
      عشق یوسف را در این سودا به دیناری فروخت
      بندگی باید پیمبر زادگی منظور نیست
      (نظیری نیشابوری)
      7- نام وصل تو نبردیم و به حسرت مردیم
      گنهی را که نکردیم جزا این همه داشت
      (شیخ حسین شهرت شیرازی)
      8-گردون تمام تشنه ی خون دل من است
      من می دهم همیشه به خم از سبوی خویش
      (شیخ حسین شهرت شیرازی)
      9-نه من شهرت تمنا دارم و نی نام می خواهم
      فلک گر واگذارد یک نفس آرام می خواهم
      (شیخ حسین شهرت شیرازی)
      10- بی تبسم نیست یک ساعت لب خاموش گل
      من نمی دانم چه می گوید صبا در گوش گل
      (شیخ حسین شهرت شیرازی)
      11-جلوه ی سرو قد یار مرا موزون کرد
      هر چه دارم همه از عالم بالا دارم
      (شیخ حسین شهرت شیرازی)
      12-بر یکدگر زیادتی از بس که می کنند
      این قوم نیستنـــــــــد ز ابن زیاد کم
      (شیخ حسین شهرت شیرازی)
      13-صبح شو تا در فروغت روز عالم بگذرد
      یک نفس دم را غنیمت دان که این هم بگذرد
      (شیخ حسین شهرت شیرازی)
      14-مفلسی می آورد از باد دستی حاتمی
      هر کجا دیدیم آخر کرد بسیاری کمی
      (شیخ حسین شهرت شیرازی)
      15-به قاتل هم توان بخشید خون خویش اگر مردی
      نه ای کم از حنا، ظالم! کسی را دستگیری کن
      (شیخ حسین شهرت شیرازی)
      16-می رسند از بس که پیش از من به عیب کار من
      دوستر می دارم از خود دشمنان خویش را
      (شیخ حسین شهرت شیرازی)
      17-ای که می گویی که از صحبت گریزانی چرا
      در بساطم عمر ضایع کردنی کم مانده است
      (شیخ حسین شهرت شیرازی)
      18-قطره ی من گر چه گوهر شد ز سعی روزگار
      کار آسان سخت شد از منّت یاران مرا
      (شیخ حسین شهرت شیرازی)
      19-بس که اهل کرم از نغمه ندارند خبر
      نشنود ناله ی سائل به صد آهنگ کسی
      (میرزا هاشم علوی شیرازی)
      20-ارباب نظر رخصت گفتار ندارند
      مانع ز همین وجه شود سرمه صدا را
      (محمد نعمت خان عالی شیرازی)
      21-در جلوه گاه شمع رخت ره نمی دهند
      ای کاش من به صورت پروانه می شدم
      (محمد نعمت خان عالی شیرازی)
      22-رفیق یار اما بی قرارم از سیه بختی
      به رنگ سایه گاهی پیش و گاهی در قفا افتم
      (محمد نعمت خان عالی شیرازی)
      23-گیرد نگه چشم تو شاید به کمندش
      رم کرده تر از آهوی صحراست دل من
      (محمد نعمت خان عالی شیرازی)
      24-نقش پای او به هر گامی کند جان در تنم
      خاک راه دوست گشتن آب حیوان من است
      (محمد نعمت خان عالی شیرازی)
      25-کاملان را همه سرگشتگی از دست خود است
      حاجت گردش پرگار نشد مانی را
      (محمد نعمت خان عالی شیرازی)
      26-خود ناتوان ولی هنر آموز مردمند
      پیران قد خمیده کمان کباده اند
      (محمد نعمت خان عالی شیرازی)
      27-کجا بر آبِ بر هم خورده صورت بست تمثالی
      میسر نیست نقش مدعا طبع مشوش را
      (محمد نعمت خان عالی شیرازی)
      28-می کند فرزند آخر دعوی مال پدر
      میوه از خورشید گیرد رنگ از گل برده را
      (محمد نعمت خان عالی شیرازی)
      29-در نشاط آرد وصال دوستان مشتاق را
      حلقه ی صحبت نمی باشد کم از جام شراب
      (محمد نعمت خان عالی شیرازی)
      30-نیشکر بر بند بند خویش خنجر بسته است
      تا بدانی هیچ نوشی در جهان بی نیش نیست
      (محمد نعمت خان عالی شیرازی)
      31-دم شمشیر چو بر سنگ رسد برگردد
      سخن تند به ما سنگدلان نادانی است
      (محمد نعمت خان عالی شیرازی)
      32-مصیبتی است ملاقات مردم عالم
      ببین که دست زدنها به سر سلام شده است
      (محمد نعمت خان عالی شیرازی)
      33-اهل غفلت را به دنیا نیک و بد معلوم نیست
      خواب شب تعبیر خواهد یافت چون فردا شود
      (محمد نعمت خان عالی شیرازی)
      34-اهل سعادت از پی ایذا نمی شوند
      بر تیر هیچکس پر و بال هما ندید
      (محمد نعمت خان عالی شیرازی)
      35-بیخودی فرصت تصویر به نقاش نداد
      جان کشید از تن و جانان نکشیده است هنوز
      (محمد نعمت خان عالی شیرازی)
      36-مبادا شور محشر در می عیشم نمک ریزد
      عجب نرمی است در کنج لحد مشت غبارم را
      (میر معزّالدین محمد فطرت مشهدی)
      37-چو شمع از سوختن گردد سیه موی سپید من
      کنم پیرانه سر از آتش عشقت جوانی ها
      (میر معزّالدین محمد فطرت مشهدی)
      38-در شبستان ازل شمع یکی بیش نبود
      بزم را از پر پروانه چراغان کردند
      (میر معزّالدین محمد فطرت مشهدی)
      39-نرخ بستند به گوهر سخن«فطرت» را
      کس مخر بود متاع هنر ارزان کردند
      (میر معزّالدین محمد فطرت مشهدی)
      40-نمی باشد نگینِ قیمتی را نقش در طالع
      هنر هر کس که دارد در جهان گمنام می گردد
      (میر معزّالدین محمد فطرت مشهدی)
      41-ندارد با بزرگان چهره گشتن صرفه ای« فطرت»
      که کهسار از جواب هیچ کس ملزم نمی گردد
      (میر معزّالدین محمد فطرت مشهدی)
      42- مژده ی زخم نویی گر به شهیدان ندهند
      به چه امید سر از خاک عدم بردارند؟
      (میر معزّالدین محمد فطرت مشهدی)
      43-در آن صحرا که بودم آگه از ذوق گرفتاری
      غزالان را سراغ خانه ی صیاد می دادم
      (میر معزّالدین محمد فطرت مشهدی)
      44-همت ما صفحه ی تقویم را یکسر نوشت
      گر سیه روزیم، وقت عالمی از ما خوش است
      (میر معزّالدین محمد فطرت مشهدی)
      45- از آن رو شیشه را گردن فرازی هاست در محفل
      که معشوقی به رنگ دختر رز در بغل دارد
      (میر غیاث الدین فکرت شیرازی)
      46-ز بس جا کرده سوز عشق خوبان در سرشت من
      شود دیباچه ی دیوان محشر سرنوشت من
      (میر غیاث الدین فکرت شیرازی)
      47-می شود تعمیر دلها از رخ نیکوی تو
      طاق بندد خانه آیینه را ابروی تو
      (میر غیاث الدین فکرت شیرازی)
      48-تدبیر عقل مانع دل بردن تو نیست
      از پاسبان حذر نبود دزد خانه را
      (شیخ عبدالرضا متین اصفهانی)
      49-دست من از لقمه ی چرب کسی آلوده نیست
      می خورم چون شمع مغز استخوان خویش را
      (شیخ عبدالرضا متین اصفهانی)
      50-می کند هر چند تسخیر پریزاد آدمی
      جان به قربان پریزادی که تسخیرم کند
      (شیخ عبدالرضا متین اصفهانی)
      51-خاطر ما را ز چرخ امید جمعیت خطاست
      باغبان کی دسته می بندد گل پژمرده را؟
      (شیخ عبدالرضا متین اصفهانی)
      52-همه را روز جزا تاب سؤال است و جواب
      نتوان با تو سخن گفت قیامت این است
      (شیخ عبدالرضا متین اصفهانی)
      53-هر لحظه مکش سر به زبان آوری ای شمع!
      فرداست در این بزم که نام من و تو نیست
      (شیخ عبدالرضا متین اصفهانی)
      54-آدم از روز ازل خورد فریب شیطان
      هر که او بازی شیطان نخورد آدم نیست
      (شیخ عبدالرضا متین اصفهانی)
      55- شاخ گل را می کند فواره ی خون در چمن
      ابر اگر بر دارد آب از دیده ی گریان ما
      (شیخ عبدالرضا متین اصفهانی)
      56-از سیه کاری چه نقصان خاطر آگاه را
      در لباس تیره عیبی نیست بیت الله را
      (شیخ عبدالرضا متین اصفهانی)
      57- قمری و بلبل و سرو و گل و پروانه و شمع
      گردن افراخته هر کس به تماشای کسی
      (شیخ عبدالرضا متین اصفهانی)
      58-ز پا افتاده ای را در جوانی دست اگر گیری
      توانی زین عصا قد راست کردن موسم پیری
      (شیخ عبدالرضا متین اصفهانی)
      59-بگذار طلب به تخت شاهی بنشین
      در سایه ی رحمت الهی بنشین
      خلوت نبود گوشه نشینی تنها
      بیخود شو و هر کجا که خواهی بنشین
      (شیخ عبدالرضا متین اصفهانی)
      60-شمع کافورند حاکم در شبستان وفا
      روشنم شد سرد مهری های این یاران گرم
      (شیخ عبدالرضا متین اصفهانی)
      61-نیست اکسیری به از هم صحبت کامل عیار
      گفته ام حرفی که می باید به آب زر نوشت
      (شیخ عبدالرضا متین اصفهانی)
      62-سفله زآلودگی دولت دنیاست عزیز
      این ملمع چو از او دور شود مس گردد
      (شیخ عبدالرضا متین اصفهانی)
      63-در عرصه ی کائنات کردیم نگاه
      گشتیم ز یکتایی یک یک آگاه
      هر کس دیدیم مثل و مانندش نیست
      هر فرد بود به وحدت خویش گواه
      (شیخ عبدالرضا متین اصفهانی)
      64-رقیب از وصل می بالد ندیم از هجر می نالد
      یکی را گل یکی را خار در پیراهن است امشب
      (میرزا زکی ندیم مشهدی)
      65-کسی به حال کسی از بی کسی نمی سوزد
      به مدعای دل روزگار می سوزم
      (میرزا زکی ندیم مشهدی)
      66-تا در آید یار در آغوش از خود رفته ایم
      عمر ما چون برق قدر یک بغل وا کردن است
      (آقا محمد حسین ناجی شیرازی)
      67-نه شانه دست نوازش به زلف یار کشید
      که ارّه بر سر دلهای بی قرار کشید
      (محمد عظیم نزهت دامغانی)
      68-از تو تا جانان نباشد یک قدم ره در میان
      گر نباشد وادی آمیزش خلق جهان
      (محمد عظیم نزهت دامغانی)
      69-مرا جان دادن آسان است در پای تو می ترسم
      که چون تن خاک گردد بوالهوس مشتی به سر ریزد
      (محمد عظیم نزهت دامغانی)
      70-«واضح» به هیچ راه دلم وا نمی شود
      این قفل زنگ بست شکستن کلید اوست
      (مبارک الله واضح ساوجی)
      71-پریشانی یک دل می برد جمعیت عالم
      شکست شیشه ی ما سنگ در میخانه اندازد
      (مبارک الله واضح ساوجی)
      72-یک عمر رفیق بزم احباب شدیم
      یک عمر به هجر درتب و تاب شدیم
      خفتند همه آخر و افسانه شدند
      ما نیز به آن فسانه در خواب شدیم
      (مبارک الله واضح ساوجی)
      73-به راه او چه در بازیم نی دینی نه دنیایی
      دلی داریم و اندوهی، سری داریم و سودایی
      (مبارک الله واضح ساوجی)
      74-رشک فرمای دلم نیست بجز عیش حباب
      یافت یک پیرهن هستی و آن هم کفن است
      (مبارک الله واضح ساوجی)
      75- رفتنی های جهان قابل دلبستن نیست
      آن قدر بس که دمی خاطر خود شاد کنند
      (مبارک الله واضح ساوجی)
      76-به کاغذ اخگری پیچیده ایم یعنی دل خود را
      مبادا گریه بر حالم کنی ای نامه بر، رحمی
      (مبارک الله واضح ساوجی)
      77-کوهکن در پیش و مجنون در عقب من در قفا
      عشق در ملک جنون با طرفه شوکت می گذشت
      (مبارک الله واضح ساوجی)
      78- نیست انکار چو گویند که زاهد مَلَک است
      حرف ما نیز همان است که او آدم نیست
      (مبارک الله واضح ساوجی)
      79-در دمی کوهی و در آن دگری صحرایی است
      عمر وحشت زده چون ریگ روان می گذرد
      (مبارک الله واضح ساوجی)
      80-به راه دوستی ها هر که بی منّت قدم ساید
      به هر گامی که بردارد، ز من چشمی از او پایی
      (مبارک الله واضح ساوجی)
      81-به پای اشک می غلطم که با دل آشنا باشد
      به هر موجی زنم دستی که شاید ناخدا باشد
      (مبارک الله واضح ساوجی)
      82-مزن باد صبا دست جفا بر دامن لیلی
      که دارد خاک مجنون آشیان در چین دامانش
      (مبارک الله واضح ساوجی)
      83-پیوند محبت ندهد چرخ دو دل را
      یک پوست در این باغ دو بادام ندارد
      (مبارک الله واضح ساوجی)
      84-گشت یاقوت و به یاد لب شیرین جوشید 
      خون فرهاد که جا در رگ خارا می کرد
      (مبارک الله واضح ساوجی)
      85-هستی ما یک نفس وار است چون عمر حباب
      این گره تا چشم بر هم می زنی وا می شود
      (مبارک الله واضح ساوجی)
      86-به پای خویش هر دم شمع زان خاکستر اندازد
      که می خواهد برای خسته ی خود بستر اندازد
      (علیقلی خان واله داغستانی)
      87-عجبی نیست که شد پیر زلیخا در هجر
      دوری از یار بلایی است که من می دانم
      (علیقلی خان واله داغستانی)
      88-اندیشه ی کس راه به کنه تو ندارد
      هر چیز که هست از تو نشان است و نشان نیست
      (علیقلی خان واله داغستانی)
      89-یک نغمه تراود ز لب قمری و بلبل
      قانون وفا مختلف آواز نباشد
      (علیقلی خان واله داغستانی)
      90-عشقبازان سخن حق همه جا می گویند
      از که ترسند سردار سلامت باشد
      (علیقلی خان واله داغستانی)
      91-چون به قاف عدمم راه تماشا افتاد
      هر کجا دیده گشودم همه عنقا دیدم
      (علیقلی خان واله داغستانی)
      92- قطره بودم سر همچشمی بحرم می بود
      نظر از خویش چو بستم ره دریا دیدم
      (علیقلی خان واله داغستانی)
      93-چاک می شد به برت خرقه ی تقوا چون من
      که تو هم می شدی ای شیخ گرفتار کسی
      (علیقلی خان واله داغستانی)
      94-کفر کافر به ز دین ناقص است
      این چنین فرمود پیر کاملم
      (علیقلی خان واله داغستانی)
      95-بگشای سر ترکش مژگان جگر دوز
      شاید که رسد چاک دل ما به رفویی
      خوش آن که به طوف حرم میکده آیم
      گه پای خمی بوسم و گه دست سبویی
      (علیقلی خان واله داغستانی)
      96-ذرات جهان که جمله مرآت تواند
      چون قطره به بحر غرق در ذات تواند
      چون موج که هر نفس کشد سر در جیب
      در نفی وجود خویش و اثبات تواند
      (علیقلی خان واله داغستانی)
      97-من زنده به دوستم نمیرم هرگز
      مغزی بی پوستم نمیرم هرگز
      هر کس که نه اوست مرده اش دان ز ازل
      من خود همه اوستم نمیرم هرگز
      (علیقلی خان واله داغستانی)
      98-در دشت عشق مجنون دنبال ماند از من
      با آن که من در این ره صد جا درنگ کردم
      (علیقلی خان واله داغستانی)
      99-نسازد عشق ضایع رنج عشاق بلا کش را
      هنوز از نقل فرهاد است شرین کام محفلها
      (علیقلی خان واله داغستانی)
      100-جاهلان را نیست آگاهی ز حال خویشتن
      خفته دایم خویش را بیدار می بیند به خواب
      (علیقلی خان واله داغستانی)
      101-رفتم به باغ بی تو به یادت چه چاک ها
      از گل خریدم و به گریبان فروختم
      (علیقلی خان واله داغستانی)
       
       

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۶۹۶۳ در تاریخ جمعه ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۲۳:۱۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0