سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 31 فروردين 1403
    11 شوال 1445
      Friday 19 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۳۱ فروردين

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        تحول زهرا قسمت دوم
        ارسال شده توسط

        زهرا حسین زاده

        در تاریخ : جمعه ۲۱ اسفند ۱۳۹۴ ۰۲:۴۵
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۷۶ | نظرات : ۸

         
         
        ..........................ادامه  همه چیز عوض شده بود
        دوستای من طوری بودند که فقط من بودم بینشون چادری . دوست داشتم مثل اونا باشم ولی از طرفی هم خانواده بود تا اینکه رسیدم به جایی که چون معنی چادر رو نمی دونستم واسش ارزشی قائل نبودم . اصلاً وقتی میخواستم بیرون برم دنبال فرصتی بودم که چادرم رو در بیارم . چادر تو مسافرت لازم نیست چادر  تو عروسی معنی نداره . چادر فقط شاید صرف این بود که برم مدرسه . مهمونی بشه عید بشه چادر رو در میارم  . این روال بودم که رسیدم به سال چهارم دبیرستان . به سال چهارم که رسیدم یه کم فکر کردم دیدم من که دارم چادر سر می کنم اگه یه نفر منو ببینه می گه خب این چادریه و یه خانم محجبه هم چادریه منو با دیگران جمع می بستند . دوست نداشتم اسمش خراب بشه .دوست نداشتم من باعث این بشم اسم چادر خراب بشه . به خاطر همین چادرم رو در آوردم .
        چادر رو که گذاشتم کنار وارد دانشگاه شدم کم کم شروع کردم به یه رواله یه سری بدی رو زیاد کردن . دیگه کسی نمی تونست به من حرفی بزنه حرفی زده می شد بحث می شد تو خونه  اونقدری که دیگه کسی میل نمیکرد که بخواد با من بحث کنه  چون منتهی می شد به دعوا . دیگه من نه این میلو داشتم نه خانواده م . از خانوادم دور شده بودم دیگه خواهرام برادرام مادرم پدرم دور شده بودیم همه ی افکارمون با هم فرق کرده بود . سال چهارم تموم شد من وارد دانشگاه شدم . جو دانشگاه اولش من خیلی عادی بودم . چادر سر نمی کردم . فقط یه کم موهام بیرون بود . ولی جو دانشگاه کاری کرد که کم کم همه ی اینا بیشتر بشه اولش یه ذره آرایشم غلیظ تر شد موهام یه ذره رفت عقب تر  راحت تر توی گروه هایی که حالا تو شبکه های اجتماعی هستش مختلطه خیلی راحت حضور داشتم . بعد از اون توی دانشگاه حالا با دوتا پسر حرف بزنیم اشکالی نداره . دیگه شده بودم مثل بقیه کم کم . اونقدر که خودم خودمو دیگه نمیشناختم . نمی تونستم راحت راه برم همه بهم نگاه می کردند دیگه خودم خودمو دیگه نمی شناختم .
        یه وقت اگه لازم بود حالا شب احیایی می شد محرمی می شد اگه لازم بود چادرمو سر کنم  وقتی  جلوی آینه وامیستادم فکر نمی کردم این همون زهرا باشه . زهرا کاملاً عوض شده بود  زهرا یه زهرای دیگه بود معنای اسمشو دیگه نمیداد . آرایشم هی بیشتر شد . بیشتر شد اونقدر که لذت میبردم از این آرایشم از اینکه ببینم دو نفر بهم توجه می کنند لذت می بردم . اگه کسی بهم حرفی می زد که نکن فلان پسر بهت نگاه می کنه .. به من ربطی نداره نگاهشو کنترل کنه قرار نیست من به خاطر نگاه دو نفر دیگه خودمو جمع کنم . من اینجوری ام اون خودشو نگه داره .  سال اول دانشگاه هم تموم شد . از جو دانشگاه دور شدم . تو این مدتی که چادرمو گذاشتم کنار باهاش نمازمم رفت کنار دیگه نمازمم نمی خوندم تا اینکه امتحانهای دانشگاهم تقریباً داشت تموم می شد . داشت تموم می شد که دنبال کار بودم که حالا حوصله م سر نره تو ایام تابستون . توی یه کاسی به طور ناگهانی فهمیدم که نیاز دارن به نیروی کار . منم دوست داشتم کار کنم . رفتنه من به اونجا مصادف شد با ماه رمضون ماه رمضون  شروع شد من یه چند سالی بود که نمی تونستم روزه بگیرم ولی خب سالهای قبلش می دیدم پدرم مادرم خانوادم روزه اند سعی می کردم تا جایی که   میتونم هیچی نخورم . اما وقتی رفتم اونجا تو ماه رمضون من راحت غذا می خوردم آب چایی همه چی اصلاً انگار نه انگار ماه رمضونه . اصلاً واسم مهم نبود شاید مشتری هم می اومد می رفت من راه می انداختم . آب میخوردم برام مهم نبود هیچ . خیلیا بهم می گفتند نکن زهرا ولی من اصلاً برام مهم نبود . از یه طرف  این از یه طرف تو عکاسی بودم . هم دختر بود هم پسر می گفتم من دارم اینجا کار می کنم فرد هم مثل برادرم می مونه با برادرم هیچ فرقی نداره مگه باید حتماً از یک پدر مادر باشیم . نه این مثل برادرم می مونه خیلی راحت بگو بخند حرف زدن . خیلی راحت بودم . تا اینکه رسیدیم به آخرای ماه رمضون . ماه رمضون کم کم داشت تموم می شد و من همینجوری پامو گذاشته بودم تخته گاز داشتم می رفتم انگار هر چقدر این پله ها رو برم بالاتر زودتر به اون چیزی که می خوام می رسم . در صورتی که اصلاً بالا رفتنی نبود . فقط داشتم می رفتم پایین .

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۶۷۳۵ در تاریخ جمعه ۲۱ اسفند ۱۳۹۴ ۰۲:۴۵ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        احمدی زاده(ملحق)
        جمعه ۲۱ اسفند ۱۳۹۴ ۱۲:۰۲
        سلام مطالب هدفمند و ارسالی های خوبتان مرا یاد استاد فرامز فرخ عزیز می اندازد دوست خوبم ! اما ایشان بنده خدا از عنصر لطافت و مرونت و انعطاف پذیری محروم بودند و همیشه نصیحت شان می کردم این چاشنی ها را در عصر ضد حجاب متاسفانه رعایت کنند تا جاذبه خوب و بیشتری داشته باشند که متاسفانه گوش نمی کردند و دافعه شان بیشتر شده بود تا جاذبه امیدوارم شما گرانقدر عزیز که بر محور امر به معروف و نهی از منکر به صورت زیبا قدم میزنید یعنی اهسته و با تعمق! در این وادی و عملکرد دوست قبلیمان و خطاهایشان نیفتید و راهنمای دلسوز و دست گیر باشید در راه خدا فقط مهربانی کنید غیر از این راهی نیست ورنه نتیجه عکسی می دهد .
        موفق و سربلند باشید به انوار الهیییی خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        جواد جورسرایی
        جمعه ۲۱ اسفند ۱۳۹۴ ۱۱:۴۲
        با سلام و درود
        بنده که کتاب نمی خوانم به این مسئله مجذوب شدم
        یک انتقاد انشاءالله سازنده لینک قسمت اول را ما پیدا نکردیم کاش همین جا هم لینکی از قسمت اول قرار داده شود
        اگه به حاشیه نرفته باشیم غلط املایی هم موجوده مثل ( یه کاسی)
        امیدوارم انتقاد بنده شما را آزرده خاطر نکرده باشد
        حمید احمدی اصل
        جمعه ۲۱ اسفند ۱۳۹۴ ۱۷:۵۸
        مطلب زیبایی بود
        ولی یه انتقاد
        امیدوارم که بانو حسین زاده قبل از اینکه در صفحه شخصی شعرا لینک پست خودشون رو به اشتراک بزارن،یه نظری هم لطف بکنن.
        حس خوبی به این حرکت ندارم
        به نظربنده این حرکت کمی غیر اخلاقی هستش
        البته این نظر بنده هست
        ممنونم
        زهرا حسین زاده
        جمعه ۲۱ اسفند ۱۳۹۴ ۲۰:۱۳
        با سلام
        متشکرم حق با شماست
        خندانک خندانک خندانک

        زهرا حسین زاده
        جمعه ۲۱ اسفند ۱۳۹۴ ۲۰:۱۶
        لینکهای مربوط به خانم الهام قاجار

        http://sherenab.com/News-View-6668.html
        1
        http://sherenab.com/News-View-6676.html
        2
        http://sherenab.com/News-View-6685.html
        3
        http://sherenab.com/News-View-6692.html
        4
        http://sherenab.com/News-View-6699.html
        5
        http://sherenab.com/News-View-6705.html
        6
        http://sherenab.com/News-View-6712.html
        7
        http://sherenab.com/News-View-6719.html
        8
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0