سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 31 فروردين 1403
    11 شوال 1445
      Friday 19 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۳۱ فروردين

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        خواب
        ارسال شده توسط

        علی رفیعی وردنجانی

        در تاریخ : چهارشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۴ ۱۵:۰۱
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۱۶۷ | نظرات : ۱

        همه جا تاریک ، صدای آهسته ای در من می گفت : تو مرده ای ، تو مرده ای ، و چند لحظه سکوت می کرد و دوباره ادامه می داد : من تو را خواهم کشت ، تو مرده ای ، تو مرده ای ، نا گهان سرم به شدت درد گرفت انگار که کسی با چکش محکم به سرم کوبید جای جای بدنم را سیخ می کشیدند ، قاه قاه صدای خنده ای از پشت سر شنیده می شد ، تکانی خوردم ، وضعیت بسیار عجیب بود ، منظور راوی این کلمات چه بود فکرها در سرم می پیچیدند و از گیجی به زمین می خوردند ، تا اینکه کسی دریچه ای را باز کرد و هوا روشن شد لباس سبزی که به تن داشت بسیار برایم نا آشنا بود که چرا چیزی بر تن دارد و این طور خوشحالی می کند من را از تنها دلخوشیم جدا کردند و همه چیز از این جدایی شروع شد ، جدایی همیشگی من از دنیایی تاریک و گرم و رهایی در دنیایی سرد و ترسناک ، زندگی شروع شد سال ها پشت سالها گذشت من قد می کشیدم ، چاق می شدم ، چیزهایی را به خاطر می سپردم گاهی فراموش می شدم ، و در نهایت بزرگ شدم آنقدر بزرگ که دیگر در آن دنیای تاریک و گرم جا نمی شدم و همه چیز برای من سخت شد...  
        چک ... چک ... مغزم را روی شعله های آتش گرفته بود دستهایش آنقدر سیاه  بود که فکر کردم او از تبار تاریکی است نزدیکش شدم دستهایش را گرفتم بوسیدم مزه ی تلخی زیر زبانم آمد صورتم را چرخاندم روی زمین اوق زدم ، چک .... چک .... آخرین قطره ها را احساس کردم حالا فقط قلبم مانده بود از جا بلند شدم به سمت دستگیره ی در رفتم با تمام توانم به دستگیره فشار اوردم اما دستگیره در دستانم آب شد ، صدای پاهایش را از پشت سر شنیدم صورتم چین هایش بیشتر شد یعنی اینکه من پیر شدم سرم گیج رفت و همه جا تاریک شد ...
         صدای آهسته ای در من می گفت تو مرده ای ، تو مرده ای من تو را خواهم کشت سریع خودم را جمع و جور کردم دستانم را تکان دادم چیزی مثل طناب در آن فضای تاریک معلق بود طناب را دور گردن خود پیچاندم و برای همیشه در همان تاریکی ماندم
         
        نویسنده : علی رفیعی
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۶۵۷۳ در تاریخ چهارشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۴ ۱۵:۰۱ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        علیرضا کاشی پور محمدی
        چهارشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۴ ۱۵:۱۴
        خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0