سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 6 ارديبهشت 1403
    17 شوال 1445
      Thursday 25 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        پنجشنبه ۶ ارديبهشت

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        صائب عشرتگر دارالامان خاموشی
        ارسال شده توسط

        دکتر رجب توحیدیان آغ اسماعیلی(سالک)

        در تاریخ : دوشنبه ۹ آذر ۱۳۹۴ ۱۴:۵۷
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۰۸۰ | نظرات : ۶

        «صائب عشرتگر دارالامان خاموشي»                                                                                                                                                         
        دکتر رجب توحيديان استادیار و عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد سلماس
        چكيده :  از جمله مضامين و موضوعاتي كه از ديرباز در ادبيات گسترده و پربار تعليمي - عرفاني ، بيشتر از مضامين ديگر ، توجه كافي و وافي بدان ابراز گرديده است ، مضمون خاموشي و سخن به مقتضاي حال گفتن است . اهميت و جايگاه خاموشي در پهنه ادبيات فارسي از گذشته تا حال ، به اندازه اي بوده است كه زندگي و مرگ افراد بشر را تعيين كرده ،سعادت و شقاوت ابدي را در پي داشته است . خاموش پرگفتار؛ يعني مولانا جلال الدين بلخي در مثنوي و غزليات و رسول مدينه ادبيات و معلم آفاق؛ يعني سعدي شيرازي در دو اثرماندگار و جهاني خود ؛يعني بوستان وگلستان ، در مورد جايگاه خاموشي داد سخن داده اند. شاعر واديب پرآوازه سبك هندي (اصفهاني) ، صائب تبريزي - خاموش پرگفتار ثاني بعد از مولانا - با  اتکا به افکار و اندیشه های عرفانی مولانا در باب  خاموشی  وانواع سه گانه آن (زبان خاموش وضمیر گویا - زبان وضمیر خاموش –ضمیر خاموش و زبان گویا)و با بهره گيري از عناصر خيال شعري از جمله تشبيه تمثيل(اسلوب معادله) و تلميح ،  در ديوان خود كه الحق اطلاق نام «خاموشي نامه» بر آن بجا و شايسته مي نمايد ،توانسته است رسالت خود رابه عنوان اديب ومعلّمي عشرتگر كه در دارالامان خاموشي سكني گزيده است، نسبت به مردم زمانه خويش وآيندگان، بخوبي و با استادي هر چه تمامتر ادا كرده باشد . نگارنده  دراين نوشتار به تفحّص دراين زمينه همراه با ذکر شواهدی از شعرای دیگر پرداخته است .
        مقدمه:  فرمانرواي عرصه مضمون پردازي وخيال،نقاش معاني رنگين نگارستان غزل وخلّاق المضامين؛ يعني،صائب تبريزي يكي از شاعران واستادان بنام شعر و غزل سبك هندي در قرن يازدهم هجري است كه با خلق مضامين بديع و آفرينش تركيبات و تعبيرات متمايز و عامه پسند كه پيش از وي در عرصه ادبيات نمونه‌اي براي آن يافت نمي شود ، توانست سبك و اسلوبي را كه در آن از تكرار و يك نواختي سبكهاي گذشته خبري نيست از خود به يادگار بگذارد كه با گذشت ساليان متمادي ، نه تنها ارزش و جايگاه خود را از دست نداده، بلكه دو صد چندان حفظ كرده است . معاني و مضامين و تركيبات بكر شعري در تمامي زمينه ها علي الخصوص مضمون خاموشي در ديوان صائب به حدي فراوان است كه ارائه نمونه مثال كار آساني‌نيست ودر اين راستا بايد با كلام خود صائب همنوا شد و آن را آويزه گوش جان ساخت كه مي‌فرمايد:
        مي كند صائب سراغ قبله در بيت الحرام                          هر كه جويد مصرع برجسته از اشعار من (ديوان،1375: ص2691)
        مضمون اشعار صائب: استاد خليل ساماني (موج) در مورد مضمون در اشعار صائب گويد: «صائب را «شاعر تك بيتها» ناميده‌اند و بر آنند كه اين سخنور چيره دست غزل يكدست كم دارد . حقيقت اين است كه شهرت صائب ، تنها به تك بيتهاي او نيست ، بلكه به مضمونهايي است كه در اشعار بويژه تك بيت هاي او وجود دارد و مهمتر از همه بدان جهت است كه اين مضمون ها بيشتر از مايه هاي اجتماعي [تعليمي] برخوردارند.»(ساماني1371: 95). «...شيوة صائب شيوه اي است تازه كه زادة مغز خود اوست. اگر ديگران چند خشتي زده‌اند ، او كاخي استوار و جاودان بنيان نهاده است كه به گفته استاد طوس از باد وبارانش گزندي نيست . به جرأت مي توان گفت كه در زبان فارسي شاعري به وجود نيامده است كه تا اندازه صائب معني يابي و مضمون پردازي كرده باشد.»(همان: 103-102).  مضمون خاموشي از جملة موارد مهم مضمون یابی وخیال پردازی است كه مي توان در تأييد سخنان استادخليل ساماني راجع به مضامين و تعبيرات بكر صائب و تك بيت هاي اجتماعي- تعليمي در ديوان وي بدان استناد كرد كه قبل ازصائب در ديوان هيچ سخنسرايي مانند آن يافت نمي‌گردد:
        مُهربرلب‌زن‌كه درخون غوطه‌ور هرگزنساخت                             زخــم دنـدان پشــيماني لب خـامـوش را(ديوان،1375: 41)
        گوهردُرج خموشي ازشكستن ايمن است                      زخـم  دندان تأسف بر لب پيمانه  نيست(همان: 660)
        غـم ندارد راه در دارالامـان  خــامشي                         غنچه تصوير، فارغ ازغم پژمردن است(همان: 536)
        اميري فيروز كوهي ، در مورد مضامين شعري صائب عقيده دارد كه:«مي توان ادعا و اثبات كرد كه هيچ مضمون وهيچ دقيقه اي از مضامين ودقايق خَلقي وخُلقي از علقي وحسي وعرفاني وعشقي وامثال اينها وجود ندارد كه از نظر اين مرد پوشيده مانده ورقيق ترين وجهي آن هم با ابداع وابتكار غير مكرر بيان نشده باشد.(اميري فيروز كوهي،مقدمه ديوان صائب: 15). «...حسن اين نوع ازغزل آن است كه معمولاً تكراري نمي شود واما عيب آن:چنان كه مي دانيم غزل شعر غنايي است،يعني مضمون اصلي وكلي غزل هميشه عشق وبيان عاشقي بوده است.اما در غزل سبك هندي مضمون يابي باعث شده كه به اين محدوده اكتفا نشود.در نتيجه هر مضمون وارد غزل شده است ومشاهده مي شود كه غالباً غزل صحنه پند فرمايي واندرزگويي و مطالب عرفاني وارسال المثل شده است. نكته ديگر در اهميت اين سبك[علي الخصوص شعر صائب]اين است كه توانسته حدود مضامين قراردادي ومحدود شعري را بشكند.شاعر سبك هندي از همه اشياء وامور وپديده هاي پيرامون خود از قبيل:شيشه،بخيه،گردباد،سيل،[روزن،حباب،صدف،آيينه،سپند،موم ومجمر،شبنم در شعر صائب]جهت يافتن مضمون ومعنا استفاده كند.بدين ترتيب مضامين محدود نيست وهرچيزي مي تواند مضمون شود.»(شميسا، 1376: 184-183).
        مصرع بر جسته : شميسا در مورد مصراع برجسته مي نويسند:«...مصراع دوم بيت هندي بسيار حايز اهميت است،زيرا در مصراع اول حرفي ساده(موضوع) مطرح مي شود وشاعر بايد همه هنر خود را بكاربرد تا با مصراع دوم(مصراع برجسته ومضمون)به اوج وهيجان برساند.البته بايد توجه داشت كه خود مصراع اول هم بايد داراي لطافتي باشدتا شايسته آن گرددكه مصراع دوم برآن بنا شود.در غياث اللغات در ذيل مصراع برجسته مي نويسد:«مصراعي بهتر كه بي تكلف وبي محنت فكر،به فيض مبدأ فياض از غيب به خاطر رسد واز اينجا معلوم مي گرددكه مصراعي به اصطلاح مي آيد وبعد مصراع دومي براي آن ساخته مي شود...»(شميسا،1376: 186). «مصرع برجسته[يامطلب بكر وبديع محسوس وعيني كه درشعرصائب وشعراي سبك هندي اغلب درمصراع دوم ذكر مي شود] از موتيوهاي رايج در شعر صائب است . تعداد بارهايي كه اين تركيب در شعرهاي او بكار رفته ، باعث تعجب خواننده ميشود. مي دانيم كه شعرهاي سبك هندي - كه عمدتاً غزل هستند - مبتني بر بيت است و ارزش هر شعر در بيت هاي آن است. به عبارت ديگر در بررسي و ارزش گذاري شعرها، بيت ها و ساخت آنها ملاك هستند نه ساخت غزل بعنوان يك كل. ساختمان هر بيت هم مركب از دو جزء است : يك جزء- كه معمولاً در يك مصراع مطرح مي شود - انديشه صرف و پيام شاعر است [موضوع و مدعا] و جزء دوم - كه آن هم در طول يك مصرع بيان مي گردد - نيز تمثيل يا مثلي معروف[مصرع برجسته يا مضمون] است كه براي تقرير مطلب قبلي در ذهن خواننده و شنونده بكار ميرود . كه از اين دو مصرع يكي مهمتر و معتبرتر است و آن هم مصراعي است كه مدعا و مطلب مورد نظر شاعر را [كه بيشتر امر ذهني ومعقول وشنيداري است] مطرح مي‌كند . اين مصرع معمولاً در اول بيت قرار مي گيرد اما گاهي هم به ضرورت وزن و قافيه و رديف به جاي مصراع دوم مي‌نشيند.»(محمدي1374: 249-248).
        غنچه را لب بستگي بند ملال از دل گشود               چشم فتح الباب داري ، يكدهن خاموش باش(ديوان1375: 2347).
        حالت  آيينه  بر ارباب  بينش  روشن است                جوهري گر داري اي روشن سخن خاموش باش(همان: 2347).
        ارزش وجايگاه مصرع برجسته(مضمون) يا مطلب عيني وديداري كه بعنوان تمثيلي جهت تأكيد مطلب قبلي(موضوع) آورده شده واغلب در مصراع دوم ذكر مي گردد، در شعر صائب ، در ابياتي كه شاعر مضمون خاموشي را به عنوان مدّعا و مطلب اصلي خود درمصراع اول مطرح كرده است ،بيشتر ازمضامين شعري ديگر ، احساس مي شود:
        كليد گنج سـعادت زبـــان خاموش است                             صدف به مزد خموشي گهر زنيسان يافت(همان: 902).
        هر خاك  نهادي كه خمـــوش است درين بزم                      چون  كوزه  لب  بسته پر از  باده ناب است(همان:1036).
        ابياتي كه شاعر مدّعا و مطلب اصلي خود(موضوع) را در مورد مضمون خاموشي ، جهت رعايت و وزن و قافيه و رديف در مصراع دوم ،ومصراع برجسته(مضمون) را در اول  ذكر كرده است :
        كوزة لب بسته از خم پرشراب آيد برون                              خامشي پيش كريمان از تقاضا بهتر است(همان: 498).
        شمع از تيغ زبان خود دهد سر زير تيغ                                 زينـهار از آفت تيــغ زبان آگـاه  بـاش(همان: 2348).
        صفحه آيينــــه طوطي را به گفتار آورد                                 تا تو هم ميدان نيابي،از سخن خاموش باش(همان: 2348)
        صائب و هنرخاموشي وانواع آن:  از جمله مضاميني كه همچون مرواريد گرانبها در ته درياي افكار و انديشه هاي صائب در صدف الفاظ رنگين جاي گرفته است ، خاموشي مي باشد .صائب در نقش عارف كامل و منتهي كه عنان توسن سخن را به دست گرفته و با هنرخاموشي- كه از بزرگان عارفي همچون مولانا و سعدي به ارث برده است- در اعتلاي جان و روح خودكوشيده وازخاصگان وعشرتگران وادي خاموشي بشمار ميآيد، خطاب به سالك مبتدي و آغازگر راه عرفان و معرفت و حكمت  ندا سر مي دهد كه : 
        دل اگر تيره نخواهي به سخن لب مگشا                           كه از ين رخنه درآيد به دل صاف غبار
        خامشي مهر  سليمان  بود  و  ديو سخن                           به  كف  ديو  مده  مهر  سليمان  زنهار
        سرخود داد  به باد  از سخن پوچ حباب                            بر مدار از  لب خود مهر درين دريا بار (ديوان،1375: 2250).
        استاد زماني ، به نقل از«رساله في سير السلوك» و «ترجمه رساله قشريه» در مورد خاموشي و فوايدآن گويد :«از جمله آداب سلوك ، سلطه سالك برزبان و گفتار خود است .زيرا زياده گويي و سخنان لايعني آوردن ،دل را تيره و مكدر مي سازد .خموشي خصوصاً به گاه توفيدنِ شهوت كلام گرچه دشوار و امري مستعصب است اما در عوض متانت روح و وقار  شخصيت را به ارمغان مي‌آورد.خاموشي بر دو گونه است : يكي خاموشي عامگان و ديگرخاموشي خاصگان .منظور ازخاموشي عامگان اين است كه سالك مبتدي لگام زبان فرا چنگ آرد و تنها به قدر حاجت بگويدتا كمتر به كژي و زلل دچار آيد. اما مراد از خاموشي خاصگان اين است كه اسرار سلوك را تنها به اهلش بگويند و با هر كس به قدر ظرفيت او سخن بگويند.»(زماني1385: 650).«عارفان به دو سبب خاموشي مي گزينند:يكي آنكه سخن را به نا اهلان نگويند وديگر آنكه سكوت،راهي است براي كشف حقيقت.»(همان: 651).«خاموشی در بیان عرفاء سه مرحله دارد: مرحله نخست وقتی است که زبان سالک خاموش می شود؛ولی ضمیر گویا ست (که برای این  نوع خاموشی نمونه های فراوانی می توان از دیوان صائب به دست داد)،مرحله دوم وقتی است که ضمیر هم خاموش می شود، ومرحله سوم آن است که پس از خاموشی ارادی زبان وضمیر،زبان عارف بی اختیار او، ودر عین خاموشی ضمیر او، به سخن می آید وبدون خواست واراده او سخن می گوید،تا جایی که خود عارف نیز متحیّرانه به سخن در می آید ومی پرسد«آنکه گوید از لب من راز کیست؟/ بشنوید این صاحب آواز کیست؟»(غلامحسین زاده ومحمدآبادی،1387: 126-125).
        زبان خاموش وضمیر گویا:   از جمله مراتب وانواع مهم خاموشی که شاعر عارفی همچون صائب تبریزی، از عارف شاعر و پیر و مراد عرفانی خود ؛یعنی مولانا به ارث برده است، آن است که سالک راه حق باید زبانی خاموش و باطنی گویا داشته  باشد تا  این که بتواند  به دل گویا شده و گنجینه اسرارگردد:
        تا  نبدي ز  سخن لب  نشود   دل  گويا                          عيسي  از  مريم  خاموش  پذيرد  گفتار (دیوان،1375: 2250)
        طوطي از خاموشي آيينه مي آيد به حرف                         مهر خاموشي به لب زن تا به دل گويا شوي(همان: 3280).
        زدعوی بسته گردد چون زبان معنی شود گویا               به گفتار آورد خاموشی مریم مسیحی را(همان: 171)
        مولانا: از درون خـــویش ایـــن آوازهـــــا                منــــع کـــن تا کشف گـــردد رازها (مثنوی،1384،دفتر دوم،ب753: 208)
        « درحالت خاموشی زبان وگویایی ضمیر،آدمی ساکت است وبظاهر سخن نمی گوید اما ذهن وضمیر او گویاست و«گفتگوی درونی» یا «حدیث نفس» همچنان جریان دارد.فایده این نوع خاموشی آن که خاموشی زبان است،آن است که سبب می شود،آدمی از آفات سخن در امان بماند واز گناهان زبان رهایی یابد. این نوع از خاموشی به رغم اهمیت وضرورت آن،از آنجا که به ظاهر مربوط است ودرواقع راهی به باطن نمی برد، زمینه ساز سلوک عرفانی است و مقدمه ای است برای رسیدن به خاموشی ضمیر.خاموش بودن زبان،سالک را از منازعات بیرونی،که غالباً نتیجه آفات زبان است،می رهاند وزمینه خلوت وعزلت را فراهم می کند.وبه قول مولانا«گفتگوی ظاهر»،مانند غباری است که بر دیده باطن سالک می نشیند وقدرت تشخیص وتوان سلوک را از او وا می ستاند.»(غلامحسین زاده ومحمدآبادی،1387: 129-127).مولانا گوید:
        گفتگــــوی ظاهــــر آمد چون غبــــار                   مدتی خامـــــوش خــوکن گوش دار(دفتر اول،ب577:  28).
        زبان وضمیر خاموش: نوع دومی از خاموشی در دیوان صائب، که آن نیز متأثر از ذهن و زبان مولاناست،آن است که سالک و مخاطب صائب باید دارای زبان وضمیری خاموش باشد تا این که بتواند به گوهر مراد که هدف والای هر عارف وسالکی است دست یابد.«در واقع در سلوک عرفانی،این نوع از خاموشی است که موضوعیت دارد و اساساً مبنای سلوک واز اصول مهم عرفانی به شمار می آید...تحقق کامل این نوع از خاموشی بسی دشوار است وباید آن را از عنایات الهی دانست.این نوع خاموشی بسیار دشوار،و برای غالب آدمیان ناممکن می نماید؛زیرا ضمیر آدمی پیوسته در حالت سخن گفتن است ودر هر نَفَسی حدیث نَفسی هست.اما به هر روی سالک را گریزی از قطع نفس نیست؛چنان که حدیث نفس را نخست جنایت صدیقان دانسته اند:«مَن حَدَّث فی نفسه غاب عن مولاهُ و رَدَّهُ نفسه لانّ اوّلَ جنایَهِ الصّدیقین حدیثُهُم انفسَهُم.»( غلامحسین زاده ومحمدآبادی،1387: 130-129).مولانا گوید:
        انصتوا را گــــوش کن خاموش باش                    چــــون زبان حق نگشتی گوش باش(مثنوی،1384دفتر دوم،ب3457: 315)
        ای خــــدا جان را تو بنما آن مقام                       کانـــدر او بی حرف می روید کلام    (همان،دفتر اوّل،ب3094: 136)
        صائب:   غنچه را لب بستگی بند ملال از دل گشود   چشم فتح البــــاب داری،یکدهن خاموش باش
        حالت آیینه بر ارباب بینش روشن است                 جوهری گر داری ای روشن سخن خاموش باش(دیوان،1375: 2347).
        یک حرف بشنو از من ودر خُلد سیر کن               در مجلسی که گوش توان شد زبان مباش   (همان: 2432).
        ضمیر خاموش و زبان گویا: سومین نوع خاموشی در دیوان صائب که به تقلید وپیروی از مولانا ودیگر عرفاست ،آن است که ضمیر سالکِ عارف خاموش وزبانش گویا باشد.،تا این که زمینه استماع کلام الهی را فراهم کند.«وضعیت عارف در این مقام،تناسب تام با مقام بقا دارد؛زیرا عارف به رغم خاموشی ضمیر که نتیجه استماع کلام الهی است،به سخن که در تقابل با فنا قرار دارد،رجوع می کند.ابن عربی در خصوص این نوع از عارفان می گوید:«هرکه زبان او خاموش نیست ودل خاموش است،او سخن گوی است به زبان حکمت»( غلامحسین زاده ومحمدآبادی،1387: 136).مولانا:
        من کوهم وقال من صدای یار است                       من نقشم ونقش بندم آن دلدار است
        چون قفل که در بانگ درآید زکلید                         می پنداری که گفت من گفتاراست(کلیات،1376: 1365)
        صائب معتقد است که اگر گوش هوش(ضمیر) سالک راه، درپرده خاموشی باشد،در مرحله بقا ءبالله، که خداوند گوش وچشم و دست و زبان عارف می شود، از طریق زبان گویا که در واقع زبان خود معشوق است،می توان صدها نوع شکایت از معشوق داشت:
        گر گوش هـــوش باشد در پرده خموشی                صد داستان شکایت تقـــریـــر می توان کرد(دیوان،1375: 2146).
        در ادبيات فارسي از گذشته تا حال ، سواي مولانا - كه حق استادي بر گردن صائب دارد - شاعري همانند صائب سراغ نداريم كه در ارزش و فضيلت  هنرخاموشي وانواع آن(زبان خاموش وضمیر گویا - زبان و ضمیر خاموش- ضمیر خاموش وزبان گویا) تا اين اندازه حق سخن را با استادي ومهارت هرچه تمامتر ادا كرده باشد . صائب جداي از اينكه در سرتاسر آيينه ديوان خود مضمون خاموشي را در انواع سه گانه آن،دركسوت تشبيهات تمثيلي(اسلوب معادله) بديعي درمعرض نمايش قرار داده است ، غزلياتي نيز با رديف«خاموشي است «(1563)وخاموش باش»(4864)«خاموشي»(6792 و 6845و6883و7000)وغيره دارد كه ارزش و اهميت مسأله را در نظراين شاعر عارف بهتر بيان مي دارد .
        علت و انگيزه اينكه صائب در باب مضمون خاموشي و انواع آن در کنار مضامين ديگر - برخلاف شعراي پيشين از جمله سبك عراقي - به اوج قلة شهرت و موفقيت دست يافته است ، اين است كه اولا: درغزليات سبك عراقي بايد ارتباط عمودي و افقي رعايت شود. دراين صورت ازمضامين  وموضوعات متنوع شعري در غزل سبك عراقي همانند غزل سبك هندي وصائب خبري نيست وثانيا: قافيه - كه دست و پاگير شاعر سبك عراقي دريافتن مضمون است - نبايد تكرار گردد و تكرار شدنش از معايب محسوب مي گردد . در حالي كه در غزل سبك هندي و شعر صائب ، ارتباط بيشتر بصورت افقي بوده و تكرار قافيه نيز اگر در بر دارنده معني و مضمون بكري باشد،  نه تنها عيب نيست بلكه از محسّنات شعري است . ثالثا:«صائب با استفاده از دو عامل زمان وزبان توانست يگانه زمان وزبان باشد. منظوراززمان اين است كه صائب شعررا كه قبل ازوي درخدمت سلاطين وحكّام وقت بود درزمان خود در خدمت اجتماع و آگاه سازي مردم بكاربرد ومنظوراززبان اين است كه صائب به  زباني كه پيشينيان به عنوان زبان مسلّط براي تمامي ادوار ادبي تشخيص داده بودند،پشت پا زده وزبان ديگري براي خود دست وپاكرد .آن اين بود كه به ابيات غزل استقلال بخشيدوبا استمدادازاين زبان مستقل، مضامين ومعاني بكرومتنوعي همچون مضمون خاموشي را دركنار مضامين ديگر درغزل مطرح ساخت.»(بيرياي گيلاني1371: 33-31). دشتي در كتاب«نگاهي به صائب» در باره تمثيل اين بيت از صائب :
        از دهان بسته باشد قفل روزي را كليد                            پُر بر آيد كوزه  لب بسته  از  درياي خم(ديوان،1375: 2587).
        مي نويسد:«دراينجا صائب ميخواهد ازفوائدخاموشي سخن گويد ومكرر بدان توصيه كرده وشاهد يا دليلي را براي آن آورده است.ولي اين دفعه تمثيلي كه مي آورد هر چند بديع وجالب است ولي نمي تواند دليلي برسودمندي سكوت قرار گيرد.زيرا دليل اخصّ از مدعاست.براي تصفيه شراب اهل ذوق وتمكن كوزه هاي در بسته بي مخرج ومنفذ را در خم شراب مي گذاشتند تا به تدريج شراب از منفذ سفال رخنه كرده وكوزه را پركند.بدين شيوه باده گساران با ذوق وقلندر شراب را تصفيه مي كردند وباده بي دُرد مي نوشيدند.بيت صائب بدين شيوه وتدبير است وازآن مي خواهد براي خاموشي دليل بياورد كه كوزه لب بسته بواسطه خاموشي از خم پر و سرشار بيرون مي آيد.بديهي است كه خاموشي سودمنداست ولي پيوسته چنين نيست وبسا اتفاق مي افتد كه مردمان فاضل وموقع شناس ازسخن به نعمت و آسايش رسيده اند.اما قصد صائب«كوزه سربسته وخاموش است» كه از خمره شراب پر بيرون مي آيد ومي خواهداين مضمون بديع را بيآفريند.»(دشتي: 129-128).صائب در جاي ديگر مي گويد:
        بي دهن شو تا غم روزي نبايد خوردنت                  كوزه لب بسته از خم پر شراب آيد برون (ديوان1375: 2977).
        صائب هرچندكه در مورد مضمون خاموشي وانواع آن بيشتر ازساير مضامين شعري قلم فرسايي كرده وهمگان دركسوت تمثيلات بديعي بدان دعوت مي كند، اما درجايي كه سخن گفتن لازم باشد، همانند شعراي گذشته ،خاموشي وسكوت ناروا را جايز نميداند وآنرا به پنهان كردن تيغ در زير سپر در روز جنگ(=كاربيهوده كردن) مانند مي كند:
        در مقام حرف بر لب مهر خاموشي زدن                 تيغ را زير سپر در جنگ پنهان كردن است (همان: 540).
        اگر چه پيش خردمند خامشي ادب است                 به وقت مصلحت آن به كه در سخن كوشي
        دو چيز  طيره  عقل است : دم فرو بستن                  به وقت گفتن  و گفتن   به  وقت  خاموشي (سعدي1374: 53).
        مضمون خاموشي از جمله مضاميني است كه صائب همانند مضامين ومعاني شعري ديگر آن را نيز در دومعناي متضاد از هم(مثبت ومنفی) بيان مي دارد ؛ به اين صورت كه در اكثر ديوان خود موافق سنّت ادبي عمل كرده وهمانند شعراي گذشته از جمله مولانا وسعدي، به تحسين وستايش مضمون خاموشي پرداخته وهمگان را دركسوت تمثيلات بديعي- كه نگارنده اين نوشتار با اصطلاح«خاموشي وزبان تمثيل»به آن پرداخته است- به آن تشويق مي كند،ودر جايي ديگر برخلاف نگرش نخستين خود ، با هنجار شكني ومخالف خواني كه شيوه سبكي منحصر به فرد اوست -بر عكس شعراي گذشته وبر خلاف سنّت ادبي- به نكوهش وانتقاد از مقام خاموشي مي پردازد.صائب در مقام نكوهش خاموشي گويد:
        پشت شمشير سؤال از دم بــود خونريزتر                خامشي را بــــدتر از ابـــرام مي دانيم ما(همان:147)
        صبر بر زخم زبـــان كردن وخامش بودن                  در ره كعبـــه دل خـــار مغيـــــلان باشد(همان: 1667)
        چه حرف است این که خاموشی فزاید زندگانی را؟      نفس دزدیدن من بر چراغ عمر صَرصَر شد(همان:1494).
        مهر خامـــوشي نگــردد پرده اسرار عشق                 بــــوي گل را مانــع از پرواز شبنم كي شود(همان:1310)
        خاموشي و زبان تمثيل: يكي از عناصر خيال شعري كه از ابتداي ادبيات فارسي در تمامي موضوعات شعري حضور داشته و در سبك هندي و بخصوص شعر صائب بيشتر و بهتر از گذشته خود نمايي كرده است ، عنصر و آراية خيال تشبيه به معناي عام و تشبيه تمثيل(اسلوب معادله) به معناي اخصّ آن است .صاحب المعجم در باره تمثيل مي نويسد:«تمثيل از جمله استعارات است،الّا آنكه اين نوع استعارتي است بطريق مثال ؛يعني، چون شاعر خواهد كه به معنيي اشارتي كند،لفظي چند كه دلالت بر معني ديگر كند بياورد وآنرا مثال مقصود خود سازد واز معني خويش بدان مثال عبارت كند واين صنعت خوش تر از استعارت مجرّد باشد.»(شمس قيس رازي،1360: 369).دكتر شفيعي كدكني در باب تمثيل در سبك هندي مي نويسند:«بهترين راه براي تشخيص تمثيل ازديگر انواع تصوير اين است كه از ديدگاه زبانشناختي مورد بررسي قرار گيرد.بدينگونه كه تمثيل در معني دقيق آن-كه محور خصايص سبك هندي است-مي توانددر شكل معادله دو جمله مورد بررسي قرار گيرد وتقريباً آنچه متأخرين بدان تمثيل اطلاق كرده اند،معادله اي است كه به لحاظ شباهت ميان دو سوي بيت-دومصراع-  وجود دارد وشاعر در مصراع اول چيزي مي گويد و در مصراع دوم چيزي ديگر؛اما دو سوي اين معادله از رهگذر شباهت قابل تبديل به يكديگرند وشايد براي جلوگيري از اشتباه بتوان آن را اسلوب معادله خواند تا بين تمثيل وتشبيه اشتباهي پيش نيايد.وتمثيل نيز با ارسال المثل اشتباه نخواهد افتاد.»(شفيعي كدكني،1375: 85-84).«اهميت تمثيلات صائب در اين است كه بيشتر آنها از زندگي واقعي ومشاهداتِ عادي شاعر سرچشمه مي گيرد وبه همين دليل براي خواننده قابل درك ومحسوس مي شود.ارزش ديگر اين تمثيلات بُعد عبرت آموزي وتوصيه بر پيروي از ملكات اخلاقي است كه با تأمل در آنها مي توان چگونگي تلقّي شاعر را از زندگي وجامعه وحتّي جهان بيني وجهان شناسي او را دريافت.«(معدن كن،1387: 24).صائب به عنوان شاعر عارف و معلم واديبي عشرتگركه در دارالامان خاموشي سكنا گزيده است،جهت تعليم درس خاموشي وپرهيزاز گفتار بي مورد به سالكان راه و بهتر جايگزين كردن آن در اذهان مخاطبان ، با استمداد از آرايه تشبيه تمثيل(اسلوب معادله) و تلميح ،آنان را به خاموشی وانواع سه گانه آن، به ویژه به خاموشی زبان وگویایی ضمیر، دعوت کرده و پيام ذهني و عقلي خود را با استفاده از امور عيني و محسوس پيرامون خود در كسوت تمثيل ها و نمادهاي مختلفي نظير : ماهي و قلاب وشست ، غنچه ، سنگ نشان و جرس ، سپر و دم شمشير ، شمع و گاز ، بحر گوهر خيز و خار و خس ، تيغ و مرغ بي هنگام ، سرمه وخاموشي ، گوهر ناسفته و سفته ، خم سر بسته و باده ، صدف ، مريم و مسيحا و غيره درآيينه ديوانش در معرض ديد عبرت آموزان قرار داده است . از آن جمله است :
        ماهي و قلاب : صائب معتقد است كه خاموشي سبب آسودگي خاطر آدمي از مردم كج بحث و كج انديش است ، همچنانكه ماهي لب بسته را غم از قلاب وشست نيست:
        خامشي داردم از مردم كج بحث ايمن                            نيست‌ چون ماهي‌لب ‌بسته غم  شست ‌مرا(ديوان1375: 253).
        نيست‌درمان مردم‌كج بحث راجزخامشي                         ماهي لب بسته خون در دل كند قلاب را(همان: 10).
        غنچه: از جمله عناصر محسوس و عيني است كه صائب در كسوت تمثيل درپرورش مضمون خاموشي در سراسر ديوان خود به آن نظر عميق و قابل توجهي ابراز نموده است :
        گوش‌اگرداري دراين بستان‌سرا هرغنچه‌اي                        مي كند با صد زبان تلقين خامـوشي ترا(همان: 19).
        عشرتي گر هست در دارالامان خامشي است                      غنچه‌سان باصدزبان‌خوش‌سخن‌خاموش‌باش(همان: 2347).
        در خموشي همه صلح است،نه جنگ است اينجا                   غنچه شو،دامن آرام به چنگ است اينجا(بيدل،1384،ج1: 168)
        «جوياي تبريزي يكي از شاعران قرن يازدهم هجري است كه با شاعران بزرگ آن زمان مانند صائب تبريزي، كليم كاشاني ، سالك يزدي و... مراوده داشته و در شعر خود را پيرو صائب تبريزي مي داند :
        بي تكلف ز شكر ريزي صائب ، جويا                            طوطي نطق تو طرز سخن آموخته است»(ديوان1378: 22).
        جويا در ديوان خود بر اساس طرز صائب سخن رانده و از جمله مضاميني كه بيشتر از صائب و سبك وي پيروي نموده است مضمون خاموشي با استفاده از تمثيل غنچه مي باشد :
        غنچه‌سان ازشكوه گرلبريز خون دل شويم                        گل كند  رنگ  خمـوشي از لب اظهـار  ما(ديوان 1378:  53)
        زبس‌ سر درگريبان‌خموشي‌غنچه سان ماندم                     به گوشم از شكستـن هاي دل آواز مي آيد(همان: 160)
        سنگ نشان و جرس :  سنگ نشان :سنگي كه در راههابراي نشان ومقادير منازل نصب كنند(گلچين معاني1373، ج2 :63).صائب اعتقاد به اين دارد كه زماني كه انسان بواسطه هنر خا موشي مي تواند همانند سنگ نشان راه ، اسباب معرفت و هدايت ديگران را فراهم سازد؛ چرا بايد در جمع بيهوده گويان مانند جرس بيهوده نال باشد.سنگ نشان درشعرصائب مظهرخاموشي وجرس مظهرگفتار بيهوده است:
        تابه خاموشي‌توان سنگ‌نشان گشتن كسي                        در قطار هرزه نالان چون جرس باشد چرا ؟(ديوان،1375 : 21).
        كليم :  خموشي پيشه كن كز نطق آفتهاست سالك را           جرس دايم  زبان  با رهزنان  كاروان  دارد(كليات1376،ج1: 205).
        سپر ودم شمشير: صائب خاموشي را به سپرتشبيه مي كند و زبان را به تيغ و دم شمشير ، همچنانكه سپر دم شمشير را كُند مي سازد ، خاموشي نيز مانع تيغ زبان است. و معتقد است  كسي كه دل و جانش از تيغ زبان افگار و آزرده است ، براي آن كس مُهر خاموشي بهترين سپر است :
        مهر خاموشي كند كوته زبان تقرير را                          اين سپر دندانه مي سازد دم شمشير را(ديوان،1375 : 36).
        بر مدار از لب خود مُهر خموشي زنهار                        كاين سـپر مانع  شمشير زبان مي گردد(همان: 1590).
        سپري نيست به از مُهر خموشي صائب                          هر كه را جان ودل از تيغ زبان افگاراست(همان: 720).
        شمع وگاز:گاز: گل گيركه بدان سر شمع گيرند (گلچين معاني1373 ،ج2 :267).اين تمثيل ازجمله  بهترين تمثيلهايي است كه صائب  براي پروراندن مضمون خاموشي بيشتر از آن استفاده كرده  است:
        از زبان بازي سخن چين را زبان گردد دراز                     مي شود مُهر دهن ، شمع از خموشي گاز را(ديوان: 38).
        زبان آتشين از سرزنش سالم نمي ماند                            كه رزق‌گازگردد شمع هر جا سر برون ‌آرد(همان: 1408).
        برمياور سر زجيب خامشي‌چون شمع روز                       گر سر خود را  فـداي گاز  نتـواني  نمــود(همان: 1335).
        بحر گوهر خيز و خار و خس : صائب خاموشي را به دريا ، و گفتگو و زبان درازي بيهوده را به كف و خار و خس مانند مي كند و به مخاطب مي گويد كه حيف است كه از درياي گوهر بار به كف قناعت كند :
        خامشي دريا وگفت‌وگو خس‌وخاشاك اوست                 پاك كن از خار و خس اين بحر گوهر خيز را(همان : 39).
        برخموشي مي دهي ترجيح حرف پوچ را                        مي‌شوي  قانع به‌ كف  از بحرگوهر بار  حيف(همان: 2488).
        تيغ ومرغ بي هنگام :«مرغ(خروسي)كه بي وقت خواند شوم است و به حادثة ناگواري خبرميدهد. بايدسرش را بريد»(شميسا، 1377 ج1 :424).
        نظامي :  نبيني مرغ چون بي وقت خواند                            به جاي پر فشاني سر فشـاند(خسرو و شيرين:380)
        مولوي:   جبر  خفتن  در ميان  ره زنان                              مرغ  بي هنگام كي  يابد امان(دفتر اول،ب944: 44).
        صائب هرزه گويان را به مرغ بي هنگام و بي محل و خاموشي را به تيغ مانند كرده مي گويد كه با خاموشي مي توان از بيهوده گويان انتقام گرفت. و معتقد است كه دعوي بيجا موجب هلاكت ونابودي است :
        انتقام هرزه‌گويان رابه خاموشي گذار                               تيـغ مي گويد جواب مـرغ بي هنگام را(ديوان : 60).
        دعوي بيجا زبان تيغ مي سازد دراز                                 مرغ بي‌هنگام را آوازه يكدم بيش‌نيست(همان: 643).
        سرمه و خاموشي :سرمه نوعي سنگ سائيده شده است كه اصفهان ازدير باز به داشتن نوع ارزشمند آن معروف بوده است. براساس يك اعتقاد طبي در بين عوام،خوردن سرمه سبب گرفتگي صداخواهد شد.از اينرو درشعرهاي سبك هندي[علي الخصوص شعرصائب]سرمه معمولاً خاموشي را تداعي مي كند.(محمدي1374: 191).«خوردن سرمه باعث گرفتگي صدا ميشود»(شميسا ،1377 ج2 :631). صائب خاموشي و بيزباني ولب ازگفتار بي مورد بستن را كه پرده داري اسرار مي كند، به سرمه اي مانند مي كند كه باعث گرفتگي صداي سخن چينان وبسته شدن زبان بيهوده گويان است:
        بي زباني  پرده  داري مي كند  راز مرا                                مي دهد  خاموشي  من  سرمه  غمّاز  مرا(ديوان: 80).
        خموشي  سرمه كوه بلند آوازه مي گردد                            به لب بستن توان بيهوده گويان را زبان بستن(همان: 3006).
        بيدل : برجسته  نيست  پله ي  ميزان  خاموشي                     يارب  به   سنگ  سرمه  نسنجي  صداي  ما(ديوان1384: 89)
        صائب در جای دیگر بر خلاف عقیده نخستین خود و نیز برخلاف عرف وهنجار ادبی –اجتماعی ، معتقد است که سرمه موجب خاموشی وگرفتگی صدا نیست:
        حرفی است این که سرمه شود مُهر خامشی                       چشم تو را  ز سرمه زبان آوری بجــــاست(دیوان،1375: 913)
        گوهر سفته و ناسفته : صائب خاموشي را از لحاظ ارزش به گوهر و مرواريد ناسفته و گفتار را از لحاظ بي ارزشي به گوهر سفته و سوراخ شده مانند مي كند :
        خامشي را رتبه بالاتر بود صائب ز نطق                           قدر و قيمت بيش باشد گوهر ناسفته را(همان: 101).
        خم سر بسته و باده : صائب خاموشي رابه خم سربسته وگفتار رابه باده مانندمي كند:
        بر  سر  گفتار  ،  دل  را  خامشي  مي آورد                   جوش  ‌مستي  ‌در خم  سربسته   باشد  باده  را(همان: 102).
        خم سربسته جوش باده را افزون كند صائب                    به لب مُهر خموشي گر زنم ديوانه مي گردم(همان : 2670).
        صدف: از عناصر مضمون ساز و معني آفرين كه در شعر صائب بر خلاف شعراي گذشته ، بسامد بالايي دارد ، عنصر تمثيل ساز و عيني و محسوس صدف مي باشد كه شاعر را در راه رسيدن به هدف اصيل و واقعي يعني خلق مضامين بكر و بديع ياري رسانده است. صائب با استفاده از عنصر صدف و دريا ، در تمامي مضامين شعري بالاخص، در مضمون خاموشي، پادشاهي خود را بر ملك معني و مضمون سبك هندي و «طرز تازه»و«معني بيگانه» اثبات كرده است. صائب جداي از اينكه با استمداد از واژه  صدف در جاي جاي ديوان خود ، مضمون خاموشي را بهتر و استادانه تر بيان كرده است ، شش غزل با رديف «صدف»(5159 و5160 و5161 و5162 و5168 و5169) دارد كه در اغلب ابياتش به مضمون خاموشي پرداخته است :
        چون‌صدف‌هركس‌به‌غوربحرخاموشي‌رسيد                      كاسـة در يوزة سـيماب سـازد گوش را(همان: 41).
        ســينه ها را خامشـي گنجينة گوهـر كنـد                        ياد دارم از صـدف اين نكتة سر بسته را(همان: 100).
        بيدل:  قفل گنــــج  زر  است  خاموشي                          از صدف پــــرس اين معمّـــا را(ديوان1384: 235)
        صائب به مخاطب مي گويد كه :گوهر هيچ وقت از دامان بحر به درون صدف باز نمي‌گردد پس بايد از صدف درس عبرت گرفته و با دور انديشي و احتياط مُهر از حقه گوهر (دهان گوهر افشان) برداشته به سخن سرايي بپردازد :
        به صدف بازنگردد گُهر ازدامن بحر                              مُهـر اين حقـة گوهر به تأمل بـردار(همان: 2250).
        «سخن تا نگويي بر او دست هست                              چو گفته شود يابد او بر تو دست»(سعدي1375: 154).
        مريم و مسيحا : صائب عقيده دارد زماني كه انسان زبان و لب از دعوي بيهوده و بي مورد بر بندد ، اندردلش معاني گويا شود. همچنانكه خاموشي و روزه سكوت اختيار كردن مريم در مقابل سرزنش بدانديشان ومعاندان ، حضرت مسيح را سخنور گردانيده و عفت و پاكدامني مريم را ثابت مي كند :
        زدعوي‌بسته‌گرددچون‌زبان،معني‌شودگويا                 به گفتـار آورد خـاموشي مريم مسيحا را(ديوان: 171).
        تا نبندي  زسخن لب ، نشود دل گويا                          عيسي  از مريم  خاموش  پذيرد   گفتار(همان:2250).
        غواص و حبس نفس و گوهر : در بينش صائب تنها از طريق خاموشي است كه شخص مي تواند به مخزن اسرار سعادت راه برده ، دامن معني را بدست آورد ؛ همچنانكه  براي غواص گوهرجو ، حبس نفس بهترين راه ، جهت دست يافتن به مرواريد ارزشمند است :
        به  مهر  خامشي   غواص  ما  اميد ها   دارد                  به‌ گوهر مي ‌رساند  زود ،جان  بي‌نفس ‌ما را(همان: 174).
        خموشي‌پيشه كن تادامن معني بدست آري                   كه بي پاس نفس غوّاص گوهر بر نمي آرد(همان: 1025).
        كليم: از خموشي گوهر مقصود مي آيد به چنگ             هيچ غواصي نكرد آن كس كه پاس دم نكرد(كليات،ج1: 157).
        خاك و جرعه ريزي :  «در شعر عربي و فارسي از جرعه ريختن (و گاهي شراب ريختن) بر خاك مردگان ياد شده است كه منشأ يوناني دارد.  وللارض من كاس الكرام نصيب.»(شميسا ،1377،ج2: 714).
        خاقاني :  از زكات سر قـــدح هر وقــت                                  جرعه يـــي كن به خاكيــان ايثار(ديوان1374 :197)
        حافظ: فرشته عشق نداند كه چيست اي ساقي                 بخواه جام و گلابي به خاك آدم ريز(ديوان1374 : 235)
        صائب با استفاده از موضوع «جرعه بر خاك ريختن به ياد گذشتگان» كه در ادبيات فارسي سابقه مديدي دارد ، خاك را مظهر خاموشي دانسته ، به مخاطب مي گويد كه خاك از فيض خاموشي ، از باده نوشان نصيبي دارد و از او مي خواهد كه  خاموشي را پيشه خود سازد :
        زتمكين‌مُهر برلب‌زن كه‌خاك‌از فيض‌خاموشي                  نصيب از باده نوشان بيشتر مي‌گيرد از مينا(ديوان: 228).
        سپند و آواز:سپند يا اسفند همان دانه اي است كه بر روي آتش مي ريزند تا بوي خوشي ايجاد كند.ايرانيان سوختن اسفند را سبب دفع چشم زخم مي دانند.يكي از ويژگيهاي دانه اسفند آن است كه وقتي روي آتش،گرم مي شود با صدا از جا مي جهد.اين صدا را شاعران سبك هندي به آواز اسفند تعبير كرده اند(محمدي: 1374). سپند نيز از جمله واژه هاي محسوس مضمون ساز در سبك هندي و شعر صائب است كه در ساختن مضمون خاموشي نقش خود را بخوبي ايفا كرده است :
        درحريم عشق‌عالم‌سوز خاموشي‌است باب                       دور مي گردد ز آتش تا صدا دارد سپند(ديوان : 1224).
        مهر بر لب زن كه در خاموشي جاويد ماند                      چون سپند آن كس كه كرد آواز در محفل بلند(همان: 1267).
        موم و مجمر:از جمله واژه هاي  مخصوص صائب و سبك هندي است كه صائب با استفاده ازآن مضمون خاموشي را به دو صورت متضاد از هم

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۶۳۸۱ در تاریخ دوشنبه ۹ آذر ۱۳۹۴ ۱۴:۵۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0