سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 31 فروردين 1403
    11 شوال 1445
      Friday 19 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۳۱ فروردين

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        دیگران کاشتند و ...
        ارسال شده توسط

        سجاد ربانی

        در تاریخ : جمعه ۱۵ خرداد ۱۳۹۴ ۲۳:۵۴
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۵۷۸ | نظرات : ۰

        روزی بود روزگاری بود . شاهی بود به اسم انوشیروان که برای شکار با وزیر دانا و زیرکش بزرگمهر از شهر خارج شده بود . وقتی به شکارگاه رسیدند چشمشان به پیرمردی سپیدمو افتاد که روی زمین نشسته و گودالی می کند تا بوته ای را توی آن بکارد . پیرمرد حدود هشتاد سال سن داشت . آنها شگفت زده شدند جلوتر رفتند بزرگمهر گفت : خسته نباشی . چکار می کنی ؟
        پیرمرد گفت : هیچ، دارم گردو می کارم .
        انوشیروان تعجب کرد و گفت : گردو؟ راستش من از این که پیرمردی به سن و سال تو مشغول کشت و کار شده و استراحت نمی کند ، شگفت زده شدم . حالا هم می گویی گردو می کاری بیشتر تعجب می کنم . پیرمرد گفت : کشاورزی کار من است اما نمی دانم چرا از گردو کاشتنم بیشتر تعجب کرده اید . انوشیروان گفت : خودت می دانی که بوته ی گردو به این زودی ها سبز نمی شود . هفت- هشت سال طول می کشد تا درخت شود . من تعجب می کنم که تو با این سن و سال امیدوار هستی که هفت - هشت سال زنده بمانی . پیرمرد به یاد مرگ افتاد اما از حرف او ناراحت نشد و به او گفت : ما وقتی بچه بودیم، صدها درخت گردو دور برمان بود که از آن درخت ها بالا می رفتیم و گردو می چیدیم و نمی دانستیم این درخت ها را چه کسی کاشته است . اگر من هم نباشم حتماً کسانی خواهند بود که گردوهای درختی را که من کاشته ام بچینند . دیگران کاشتند و ما خوردیم، ما بکاریم و دیگران بخورند .
        انوشیروان گفت : آفرین! تا کلمه آفرین را گفت بزرگمهر کیسه ای پول در آورد و به کشاورز پیر داد .
        از آن به بعد، کسانی که به انجام کارهایی دست می زنند که برای دیدن فایده و نتیجه اش باید سال ها صبر و حوصله به خرج داد می گویند (دیگران کاشتند و ما خوردیم، ما بکاریم دیگران بخورند)
         
        منبع : ویستا نیوز
         
        --------------------------------------------
        شاه انوشیروان به موسم دی
        رفت بیرون ز شهر بهر شکار
        در سر راه دید مزرعه‌ای
        که در آن بود مردم بسیار
        اندر آن دشت پیرمردی دید
        که گذشته است عمر او ز نود
        دانهٔ جوز در زمین می‌کاشت
        که به فصل بهار سبز شود
        گفت کسری به پیرمرد حریص
        که: «چرا حرص می‌زنی چندین؟
        پایهای تو بر لب گور است
        تو کنون جوز می‌کنی به زمین
        جوز ده سال عمر می‌خواهد
        که قوی گردد و به بار آید
        تو که بعد از دو روز خواهی مرد
        گردکان کشتنت چه کار آید؟»
        مرد دهقان به شاه کسری گفت:
        « مردم از کاشتن زیان نبرند
        دگران کاشتند و ما خوردیم
        ما بکاریم و دیگران بخورند»
         
        " ملک الشعرای بهار "
         
        پ.ن : این روزها دیگر کمتر کسی پیدا می شود که به فکر دیگران باشد فقط می خواهد جیب خود را پر کند و می گوید گور پدر دیگران خودم خوش باشم بس است .

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۵۶۵۴ در تاریخ جمعه ۱۵ خرداد ۱۳۹۴ ۲۳:۵۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0