سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 5 ارديبهشت 1403
  • شكست حملة نظامي آمريكا به ايران در طبس، 1359 هـ‌.ش
16 شوال 1445
    Wednesday 24 Apr 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      چهارشنبه ۵ ارديبهشت

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      شکایت بخدا
      ارسال شده توسط

      عبدالله خسروی (پسر زاگرس)

      در تاریخ : پنجشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۳ ۰۴:۳۱
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۳۳۵ | نظرات : ۶

      شکایت بخدا
      نوشته : عبدالله خسروی ( پسرزاگرس)
      هوا ناجوانمردانه سرد بود .. صدای گریه وشکوه کودکی توجهم را جلب کرد .. اشک مثل سیلاب بهاری از چشمان زیبا و صورت معصومش بی وقفه پایین میامد .. از چهره رنگ پریده و کهنه و مندرس بودن لباسها و چند جفت جوراب و بسته آدامس راحت میشد فهمید از بچه های کار است .. بدجور منقلب و ناراحت شدم ..
      جلو رفتم و گفتم : چی شده کوچولو ؟ چرا گریه می کنی ؟
      صورتش را بلند کرد و به من نگاه کرد .. صورتش بدجور سرخ شده بود .. جوراب ها را که روی زمین افتاده بودند جمع کرد و گفت : آقا اگه بخوای بخدا شکایت کنی کجا باید بری ؟
      با تعجب گفتم : شکایت بخدا !! حالا واسه چی ؟
      به اطرافش نگاه کرد .. انگار دنبال کسی یا چیزی بگردد و سپس جوابداد : واسه این که بیاد حق من رو از آقای مامور بگیره .. داشتم جوراب و آدامس میفروختم که مثل همیشه اومدن و یکی شون محکم تو گوشم زد و با عصبانیت گفت برو گمشو دختره ولگرد .. دستفروشی ممنوعه ..  سپس در حالیکه سعی میکرد با آستین پیراهنش اشک هایش را پاک کند ادامه داد : آقا من پدر و مادر ندارم .. اگه تا شب چیزی نفروشم شب بهم غذا نمیدن .. کسی رو ندارم حقمو بگیره .. دیشب یکی از دوستام گفت : هر وقت کسی اذیتت کرد بخدا شکایت کن چون خدا ما بچه هاو رو دوست داره و انتقاممون رو میگیره ..
      خرفی نداشتم بزنم .. بغض شدیدی گلویم را گرفت و اشک پهنای صورتم را فرا گرفت .. سرم را بطرف بالا گرفتم تا از طرف دختربچه بخدا شکایت کنم .. ابر سیاهی آسمان را پوشانده بود .. گاهی آه یک کودک آسمانی را بارانی میکند ..

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۵۱۸۸ در تاریخ پنجشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۳ ۰۴:۳۱ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0