سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 1 ارديبهشت 1403
  • روز بزرگداشت سعدي
12 شوال 1445
    Saturday 20 Apr 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      شنبه ۱ ارديبهشت

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      شلم شوربا
      ارسال شده توسط

      جمیله عجم(بانوی واژه ها)

      در تاریخ : جمعه ۱۴ آذر ۱۳۹۳ ۰۲:۰۷
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۰۷۴ | نظرات : ۲۴

      زن جوان با سلیقه وتلاش زیاد تمام آپارتمان کوچکشان را زیروروکرده بود لوازمش را شسته بود وهمه جا برق می زد آخه یک روز بیشتربه عید نوروز نمانده بود آخر شب هم خوشحال از اینکه تمام کارهایش راسر فرصت انجام داده نشست ومقداری گردوشکست تا با کشمش ونخود مخلوط کند وآجیل خانگی درست کند. گردو ها رایکی یکی شکست تا بعد مغزش را جدا کند اما از بس که خسته وکوفته بودهی خمیازه می کشیدو چشمانش بسته می شد شال گردو را همان جا گوشه ی آشپزخانه گذاشت وبه رختخواب رفت با خودش گفت فردام روز خداست سر فرصت از مغزاشو جدا می کنم.شوهرش که میوه فروشی داشت وطبق معمول نزدیکای عید سرش بیشتر شلوغ بود ودیراز سرکاربر می گشت بعداز نیم ساعتی به همراه بایک کیسه پراز نان خشک به خانه آمد آن راگوشه ی آشپزخانه ولو کرد وچون می دانست که همسرش تنها خانه تکانی می کرده وخسته است اورا بیدارنکرد خودش چایی وشامش را خوردوبه رختخواب رفت . صبح زود خانم خانه از خواب بلند شد تا بساط چایی وصبحانه را آماده کند میزرا چید ورفت به طرف شال که مغز گردو هم بردارد تا باپنیربخورند.اما هنوز گوشه ی شال را باز نکرده بود که یک دفعه سه چهار موش چاق وچله از وسطش پریدند بیرون جیغ بلندی کشید واز آشپزخانه دوید وبلند بلند می گفت بدو که موشا زندگیمو نجس کردند شوهرش که خاطر جمع خوابیده بود از خواب پرید وهراسان دوید به سمتش وگفت چیه چی شده ؟وزن در حالیکه به سروصورتش می کوفت زد زیر گریه واشاره کرد به آشپزخانه وگفت برو ببین چی شده تو آشپزخونه .مرد که اولش خیلی ترسیده بود نگاهی به آشپزخانه انداخت وگفت اینجا که خبری نیست کو موش ازکجا خانم ویکد فعه چشمش افتاد به کیسه ی نون خشکی که دیشب با خودش آورده بود وشصتش خبردار شد به طرفش دوید که داخلش رانگاهی بیاندازد که مطمان شود که یک دفعه تا دست به کیسه زد چند تا موش دیگه هم از داخل پریدند بیرون ورفتند توحال هاج وواج مونده بود نمی دونست چی بگه وچیکار کنه با ناراحتی به طرف زنش رفت تا اوراکه گوشه ی حال دادوبیداد میکرد آرام کند وگفت عزیزم ببخش تقصیر من بود این کیسه ی نون خشک دیروز دم در ساندویچ فروشی همسایه مغازه ام بود گذاشته بود بیرون که هرکی خواست ببردش گفتم برش دارم بیارم تا فردا که واسه عید دیدنی رفتیم ده بابام ببریمش واسه ی گوسفنداش کلید انباری هم همراهم نبودنخواستم بیدارت کنم بارون شدیدی هم می آمد گفتم خیس میشه خراب میشه حیفه این همه نون. نمی دونستم این جوری میشه به خدا نمی دونی باچه سختیی هم جلوی موتورم تا اینجا آوردمش تو اون هوای سرد وبارونی دیشب بعدشم واسه اینکه زنشو بخندونه خودشوبه بی خیالی زدوبا خنده گفت عیبی نداره امسال روز اول عید هفت هشت مهمون ناخونده داریم که نمی دونم چه جوری باید ازشون پذیرایی کنیم.ولی قول میدم زود بیرونشون کنم زن بیچاره که گوشه ای با وحشت ایستاده بود اززور عصبانیت دندوناشو به می فشرد ودلش می خواست یکی بزنه توی گوش شوهرش که تمام زحمتای اونو به باد داده بود !!
       

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۴۷۷۸ در تاریخ جمعه ۱۴ آذر ۱۳۹۳ ۰۲:۰۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0