سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 10 فروردين 1403
  • همه پرسي تغيير نظام شاهنشاهي به نظام جمهوري اسلامي ايران، 1358 هـ‌.ش
20 رمضان 1445
  • شب قدر
Friday 29 Mar 2024
    به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

    جمعه ۱۰ فروردين

    پست های وبلاگ

    شعرناب
    در مسیر زندگی
    ارسال شده توسط

    جمیله عجم(بانوی واژه ها)

    در تاریخ : يکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۳ ۰۱:۲۱
    موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۸۰۳ | نظرات : ۲۰

    پیرزن بی خیال وسط خیابان ایستاده بود خیابان نه خیلی بزرگ بود نه خیلی شلوغ اما به هرحال طوری ایستاده بود که ماشینی نمی توانست از دو طرفش رد شود آن طرف کنار پیاده رو هم دو مرد بی خیال ایستاده بودند وتماشایش می کردن
    راننده ی تاکسی ون سرعت ماشین را کم کرد باخودش غر غری کرد وگفت برو یک گوشه مادر که ماشین بهت نزنه . منم فکرکردم مریضه ترسیدم گفتم آقا حتمن الزایمری چیزی داره خدای نکرده وسط خیابان تصادف نکنه.
    هنوزحرفم تو دهنم بود که یکدفعه خانمی که کنارم بود سریع پرید بیرون .......... از پنجره نگاهش می کردم چادر پیرزن را کشید وگفت کجا می رین واونم گفت دارم می رم وسط شهر تاکسی می خوام دستش را گرفت وباخودش آورد اما نمی توانست بیاید بالا منم فوری رفتم به کمکش به زحمت کشیدیمش تو ماشین ونشاندیمش روی صندلی کنار خودم وزن میانسال خودش نشست عقب
    از کارش خوشم اومد ودر دل بهش آفرین گفتم که اون قدر ترو فرز خودشو انداخت پایین برای یاری رساندن به همنوعش ......یاد این ضرب المثل معروف افتادم (( تاعاقل به دورش بچرخه دیوانه به آب زده ورفته))
    پیرزن که خیلی نحیف ولاغر ومسن بودهمه اش یاتشکر می کرد یا دعا..........راستش گوشامو کر کرده بود بس که سوال پیچم کرده بود........
    ... تااینکه گفت حاج آقا من می خوام برم داروخانه هرجا خودت می دونی پیاده ام کن راننده نرسیده به یک چها راه توی خیابان شلوغ که داروخانه آن طرفش بود نگه داشت دلم شور افتاد گفتم خدایا این پیرزن که نمی تونه ردشه از خیابون به زور خودشو می کشه کاش دم در داروخانه پیاد ه اش می کرد وهمین حرفو بلند به رانند ه گفتم
    راننده که گرم صحبت با تلفنش بود اصلن حواسش نبود..
    خودمو جمع وجور کردم که برم پایین وپیرزن رو خودم ببرم دم داروخانه که هنوز بلند شدم زود تر از من یه زن جوان بلند شد کرایه ی پیرزن را حساب کرد وبه اوکمک کرد تا رفت پایین منم گفتم من می برمشون ولی زن مانع از پایین اومدن من شد وگفت نه من خودم هستم چند قدم راه می رم زیاد دور نیست............
    . بازم به زن جوان آفرین گفتم وباخودم به فکر فرورفتم همه اش به اون پیرزن وکسانی که بهش کمک کردن فکر می کردم واقعا انرژی مثبت گرفته بودم البته این وسط کسایی هم بودند که مثل یه چوب خشک فقط نگاهش می کردند
    ناخودا گاه این جمله برزبانم جاری شد
    تونیکی می کن ودر دجله انداز  که ایزد در بیابانت دهد باز
    وبراستی که فقط بیماریها نیستند که مسری اند بلکه خوبی وبدی هم قابلیت سرایت دارند اگر در یک مکان عمومی کسی اقدام به کار خوبی کند مطمانا همه الگو می گیرند........واین کار خوب سرایت می کنه وروی همه تاثیر گذاره...................

    ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
    این پست با شماره ۴۴۹۹ در تاریخ يکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۳ ۰۱:۲۱ در سایت شعر ناب ثبت گردید

    نقدها و نظرات
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0