سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 31 فروردين 1403
    11 شوال 1445
      Friday 19 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۳۱ فروردين

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        دختری که فقط با کفش های مادرش کوچه های کودکی را قدم زد
        ارسال شده توسط

        جمیله عجم(بانوی واژه ها)

        در تاریخ : سه شنبه ۱ مهر ۱۳۹۳ ۱۵:۵۹
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۵۰ | نظرات : ۲۱

        دخترک زیر انداز کوچک و زنبیل اسباب بازی هایش رابرداشت تا برود زیر سایه ی درخت توی حیاط بازی کند دم در حال که خواست که خواست دمپایی هایش را بپوشد کفش های پاشنه بلند مادر توجهش راجلب کرد فوری آن را پوشید ودر حالیکه به زحمت راه می رفت تق تق کنان به سمت حیاط رفت از شنیدن صدای کفش ها چه کیفی می کرد!!!!! دقایقی بعد خاله ی کوچک بازی دلش هوس خرید کرد در حالیکه کفش های مادر به پایش بود گشتی به دور حیاط زد وخواست برگردد که یک دفعه به سرش زدبرود بیرون
        رفت تادر رابازکند قبلن دستش به قفل در نمی رسید ولی با پوشیدن کفش ها آنرابه راحتی باز کرد مادر که از پشت پنجره نگاهش می کرد نگران شد فوری صدایش زد وگفت سارا کجا می ری بیا تو بیرون نری واوبدون توجه مادرش فریاد زد نه جایی نمی رم مامان دم در حیاطم .
        معمولا از خانه بیرون نمی رفت خانه داخل یک کوچه بود که به خیابان اصلی راه داشت آن قدر از راه رفتن با کفش ها ذوق کرده بودکه هوس کردتا آخر کوچه را برود که همسایه ی کناری در حالیکه دست دخترش را گرفته بود از خانه بیرون آمدسارا به دخترک لبخندی زد دخترک شیطون همسایه دوید به طرفش وبا طعنه گفت هه هه...... کفشای مادرتو پوشیدی مگه مادرتوهم کفش پاشنه بلند داشته اون که نمی تونه راه بره که یکدفعه مادرش دستش را با ناراحتی کشید وگفت دختره ی پرحرف توروچه به این حرفا زود باش بریم که کلی کاردارم تو بازار ودستش رابا ناراحتی دوباره کشید وروکرد به سارا وگفت برو دختر جون خونه تون توکوچه خوب نیست تنها بمونی
        سارا به فکر فرو رفت همیشه آرزو داشت مادرش دستش را بگیرد واورا باخود به خرید پارک وهواخوری ببردولی.............. به خودش آمد اشک در چشمانش حلقه زد نگاهی به زن که حسابی به خودش رسیده وپوتین های پاشنه بلندش انداخت خوشحالی اش به غم بدل شد با عصبانیت کفش ها راهمان جا رها کرد زد زیر گریه ودوید به طرف خانه
        مادرطبق معمول روی ویلچرش نشسته بود وبافتنی می کرد دم در اتاق ایستادنگاهی به ویلچر مادر انداخت و با گریه گفت مامان چراتو همیشه رو ویلچری چراهمه ی بچه ها با مادرشون میرن بازار ولی ما نمی ریم چرا همیشه مریضی
        مادرکه بغض گلویش را گرفته بود دستش را کشید واورا درآغوش گرفت. سارا خودش رابه عقب کشیدمی خواست سرمادرش دادبزند ودعواکند اما وقتی اشک های مادر راگوشه ی چشمش دید از کار خودش خجالت کشید. عقب رفت نگاهی به مادر انداخت ودوباره خودش رادر بغلش انداخت صورتش رابوسیدوباهمان زبان کودکانه روکرد به مادرش وگفت :
        عیبی نداره مامانی بزرگ که شدم خودم می برمت بازارو دورت می دم تا هوابخوری تما م کارای خونه روهم برات انجام می دم
        مادر دستهایش را به آسمان بلند کردو چیزی زیر لب زمزمه کرد وبعد روبه سارا کرد وگفت من از خدا ممنونم که اگر مریضم عوضش دختر گل وفهمیده ای مثل تو بهم داده که با این سن کمت این قدرمی فهمی!!!!!!

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۴۴۶۰ در تاریخ سه شنبه ۱ مهر ۱۳۹۳ ۱۵:۵۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0