سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 31 فروردين 1403
    11 شوال 1445
      Friday 19 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۳۱ فروردين

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        چه کار می کنیم؟
        ارسال شده توسط

        خوجه خرسه

        در تاریخ : چهارشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۲ ۰۳:۲۷
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۰۰۵ | نظرات : ۵

        • هرهفته باید هف هش میلیون جورکنم واسه کار مندام....اخر هفته هم دست از پا دراز تر میرم خونه با ابروهای هشتاد و هشت وجیب خالی ....حسام الدین توی یه گوشه ی خونه کمین گرفته تا بپره جلوم عین جن
          و یا جیغ بگه سلام بابا !.....یکی از تفریحاش اینه که منو بترسونه.....بعد میاد مثل کارتونک به بدنم آویزون میشه .....با چشمای پر از شوق و مهربون زل میزنه تا ببوسمش کنم.....اره اون بهشت منه
          اینقدر این کارش رو تکرار میکه تا از پا بیافتم
          ولی خب این کار تکرار تمام تفریح منه
          هیچ وقت نمیگدارم بفهمه پشت تیسم من چه دنیای سهمگینی از رنج پنهانه.......تازه!
          مربی نقاشیش می گفت پای نقاشیهاش همیشه یه خورشید خندون هست ....و نطرش این بود که این یعنی مهر پدر ....از این موضوع خوشحالم چون
          روحش رو با بودنم پر نشاط نگه داشتم
          ولی واقعا متاسفم!
          که تمام دلیل وبهانه ی بودن یک مرد درشادی با فرزندش خلاصه میشه......و هیچ علت با ارزشی برای وجودش وجود نداره
          متاسفم که سبب شدم اون به این دنیای بی در و پیکر بیاد
          و چقذر غمگین میشم وقتی دامهای رنج و غم و سختی رو سر راهش رسد میکنم
          امروز ماشینم رو فروختم برای تامین حقوق هفته گی کارمندا
          صبح میخواستم تحویل خریدار بدم ماشین رو .....دیدم قهر کرده .....گفتم بابا! بابا جانی! مگه کسی با باباش قهر میکنه آخه!
          گفت ماشینت رو نفروش بابایی .....سرش رو کج کرد به علامت قهر
          گفتم عسلم دو ماه دیگه میخریم خب.....
          - : حالا نمیشه این دو روز تعطیلی نفروشی تو خونه باشه؟
          + : همه کسم ! تو میدونی اگه میشد که....
          - : امروز حداقل بذار بمونه تا فردا...میشه؟
          + : به بابا جانی بگو ببینم امروز فردا چه فرقی واسه ی ناناز من داره ها؟
          چشاش قرمز شد و نگاهش رو قایم کرد
          - : اخه هانیه و عیلیا میان خونه ی ما مهمونی .....ابروم میره وقتی ببینن ما ماشین نداریم
          بغلش کردم وبوسیدمش ....
          +:چشمممممم عزیزترینم ....
          نفهمیدم چطور اومدم بیرون تا بغضم رو نفهمه.....سکندری خوردم و اومدم تو کوچه....جوری که صدای آزار دهنده نوحه خونها رو نمیشنیدم....
          با پشت دست نم اشک گوشه ی چشمم رو پاک کردم......یک زمزمه درونم همش می پرسه
          ما توی این دنیا چکار میکنیم؟
           
           
           
           
           
           
           
           
           
           

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۲۶۷۹ در تاریخ چهارشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۲ ۰۳:۲۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0