سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 10 فروردين 1403
  • همه پرسي تغيير نظام شاهنشاهي به نظام جمهوري اسلامي ايران، 1358 هـ‌.ش
20 رمضان 1445
  • شب قدر
Friday 29 Mar 2024
    به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

    جمعه ۱۰ فروردين

    پست های وبلاگ

    شعرناب
    صندلی چرخ‌دار
    ارسال شده توسط

    مهلا بهلولی

    در تاریخ : پنجشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۱ ۰۵:۰۶
    موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۶۲ | نظرات : ۰

    او مرا از خودم می‌دزدید و من همانند احمق‌ها دل از خود می‌کَندم و با او همراه می‌شدم، کاش این‌گونه دلم را به او نباخته بودم تا هم‌اکنون با تمام سلول‌های بدنم پشیمانی را احساس کنم... کاش آن روزِ شوم همانند همیشه دل از علایق و عقایدم نمی‌کندم و با او رهسپار راهی که می‌دانستم به ضررم است نمی‌شدم.
    و کاش‌هایی که هیچ‌وقت جای جبران ندارند!
    و حالا من مانده‌ام و بدنی که حمل آن را صندلی چرخ‌دار بر عهده دارد و قلبی که همانند لیوانی شیشه‌‌ای شکسته و صدها تکّه شده.
    می‌دانستی حاضرم برای رسیدن به تو سنگ را به رعشه درآورم گفتی: فلان فرد را که از کارهای خلاف تو سر در آورده بود را از زمین نابود کنم و بعد از به پایان رساندن کارم بهترین جشن عروسی را برایم می‌گیری.
    با شوق و ذوق بی‌نهایت کارَش را تمام کردم، توأم به عهدت وفا کردی و ترتیب مجلس ازدواج‌مان را دادی.
    همه‌چیز خیلی خوب بود تا این‌که روز عروسی‌مون پلیس‌ها بالاخره مچ‌ات را گرفتند... تو فرار کردی من هم به دنبالت همانند کودکی به دنبالِ مادرش می‌دویدم آن هم با لباسِ عروس؛ دویدن فایده نداشت صدای نفس_نفس زدن پلیس‌ها را احساس می‌کردم و این یعنی خیلی نزدیک شده بودند به ما، ایستادی و من هم به تبعیت از تو ایستادم گانِ همیشه همراهت را به بیرون آوردی و به پلیس شلیک کردی.
    پلیس دیگر هم از پشت سرت می‌خواست به تو شلیک کند و تو متوجه شدی و من را همانند زِره مقابل خود قرار دادی!
    پشیمانی فایده ندارد چون کاری که تو با من کردی جبران ناپذیر است و من باید تا آخر عمر کالبدم را به همراهِ قلبی خُرد شده به روی صندلی چرخ‌دار حمل کنم!
    مهلا بهلولی🤍

    ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
    این پست با شماره ۱۳۰۴۳ در تاریخ پنجشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۱ ۰۵:۰۶ در سایت شعر ناب ثبت گردید

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0