سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 10 فروردين 1403
  • همه پرسي تغيير نظام شاهنشاهي به نظام جمهوري اسلامي ايران، 1358 هـ‌.ش
20 رمضان 1445
  • شب قدر
Friday 29 Mar 2024
    به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

    جمعه ۱۰ فروردين

    پست های وبلاگ

    شعرناب
    از همون لحظه وارد بهشت شدم..
    ارسال شده توسط

    علی پیرانی شال (آرام)

    در تاریخ : شنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۰ ۱۶:۵۹
    موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۳۳ | نظرات : ۰

    از همون لحظه واردِ بهشت شدم…
    کمتر از نه سال داشتم، مثل همه یِ بچه های هم سن و سال خودم، عاشق دستجات عزایِ حسینی بودم، به عشقِ شروعِ مراسمِ سینه زنی و زنجیر زنی که از محل مسجد آبادی بسمت امامزاده ها و قبرستان آبادی حرکت میکرد، ساعت ها زودتر از خانه بیرون میومدم، همه بچه هایِ محل اینچنین حال و هوایی داشتند ، گاهی هم همراهِ بعضی از بچه ها وارد مسجد می شدیم، و با بزرگترها پایِ منبر می نشستیم، نه برای گوش دادن، دل تو دلمون نبود ، کی صحبت های روضه خوان تموم میشه ، تا همراه هیئت ، زنجیر بزنیم، آخه در کودکی به ما حسینی می گفتند ، یعنی باید لباس سیاه می پوشیدیم و بابت این اسم یه مقدار پول و قند و چای و...به مسجد نذری میدادیم،رسم خوبی بود،بگذریم، یه روز که بی صبرانه پایِ منبر لحظه شماری میکردم ، صحبتهایِ روضه خوان ، ناخودآگاه خیلی واسم جلب توجه کرد، بدی از جهنّم ،تعریف از بهشت، عجب جای قشنگی بود ، خیلی رویایی بود ، چگونه باید بهشت بروم؟  مثل بیشتر کودکان که از والدین خود سوال فلسفی میپرسند، پا پیچِ مادرم شدم، من میخوام بهشت بروم ، چه کار باید بکنم ، این مشغله شبانه روزی من شده بود، آخه جهنّم هم خیلی ترسناک بود، از طرفی هم من واقعا مصّمم بودم ، بهشت بروم ، دنیایِ کودکی ،عجب دنیایی است ، بیچاره مادرم ، سواد نداشت، ولی چشم روشن بود، از دست من خیلی کلافه شده بود، بالاخره یه روز راهِ بهشت را به من نشون داد ! پسرم، در آن دنیا دو گروه وجود دارند، یه گروه مشغول عزاداری ، زنجیر زنی ، سینه زنی واسه امام حسین، قربون اسمش ،برم هستند و گروه دیگر در حال رقص و آواز با ساز و دهل  مثلِ عروسی محلی خودمون هستند، آخه عروسیِ آبادی ما هم خیلی قشنگ بود، اگه رفتی سمت دستجات عزاداری، بهشتی هستی ، و کسی هم سمت جشن عروسی رفت جهنّمی هست ،  قند تو دلم آب شد، مگه میشد ، من عاشقِ عزایِ حسینی نباشم، از همون لحظه وارد بهشت شدم ، مدتها از این خیال خود لذّت می بردم، چه شب و روز قشنگی بود، من بهشتی نبودم  ،ّ فقط نگرشم ، دگرگون شده بود، آری آرامش انسان در  بندِ نگرش انسان است ،
    شکی ندارم ،تهیدستی که احساسِ پادشاهی دارد،  زندگی اش شاهانه خواهد ،خوشبختی که احساس بدبختی می کند ،  بی گمان ،در بدبختی زندگی خواهد کرد.
    ✍علی پیرانی شال(آرام)  
     
     

    ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
    این پست با شماره ۱۱۶۴۶ در تاریخ شنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۰ ۱۶:۵۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0