سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 10 فروردين 1403
  • همه پرسي تغيير نظام شاهنشاهي به نظام جمهوري اسلامي ايران، 1358 هـ‌.ش
20 رمضان 1445
  • شب قدر
Friday 29 Mar 2024
    به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

    جمعه ۱۰ فروردين

    پست های وبلاگ

    شعرناب
    سیزده
    ارسال شده توسط

    محمد شمس باروق

    در تاریخ : يکشنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۰ ۱۰:۱۴
    موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۸۹ | نظرات : ۰

    سیزده
    من چندان اعتقادی به نحسی عدد ۱۳ ندارم و هیچ وقت در باورم نمی گنجد که عددی نحس باشد در کودکی پلاک بعضی از خونه ها که 1+12 به جای 13 نوشته می شد برایم جالب و خنده دار بود. ولی از روز سیزدهم فرودین زیاد خوشم نمی آید، چون خاطره ای از این  روز به  یاد دارم که در طول سالهای خدمت با افتخار در پلیس راهنمایی و رانندگی آزارم داده است. ما کارکنان راهنمایی و رانندگی و پلیس راه همواره روز سیزده فرودین در خانه کنار خانواده نیستیم ، خاصیت روز ۱۳فروردین برای ما به این شکل است که در شهر ها عده ای از مردم شهر به تفرجگاه و پارکهای اطراف شهر  می روند و عده ای از مردم شهر با  پایان تعطیلات به شهرهای خود باز می گردند، به همین دلیل همیشه سخت ترین و پر تصادف ترین روز در سال  برای ما روز سیزدهم فروردین  محسوب می شود. و طبق آمار نیز معمولاً این روز از روزهای پر تصادف به شمار می رود  و شاید هم  به همین دلیل باشد که برای ما کارکنان راهور روز نحس محسوب می شود .
    سالها پیش در صبح روز سیزده فرودین خانوم و بچه ها را به خانه پدرخانمم رساندم که در نبود من  به اتفاق خانواده خانمم برای گذراندن روز سیزده فروردین به پارک محل که اتفاقا در جلوی اپارتمانشان بود بروند مهدی پسرم بچه بود و دلتنگی می کرد ولی خانمم که به کارم عادت کرده و واقعاً در این مواقع مرا درک می کند برایش ظاهرا ماموریت من عادی شده بود. 
    می دانستم از اینکه شوهر خواهرهایش در کنار خانواده شان جمع بودند و من در کنار آنها نبودم رنج می برد. البته از حق نگذرم پدر و مادر خانمم همواره با افتخار زحمت خانواده مرا در این روزهای خاص سال  کشیده و مرا درک می کنند.
    در سیزدهم فروردین یکی از همین سالها که تازه سروان شده بودم مامور شدم به اتفاق راننده خودرو سازمانی در ورودی شرق شهر تهران در حوزه پلیس راه شریف آباد  انجام وظیفه نمایم. از تراکم خودرو ها در جاده برایم مشخص بود که روز سختی خواهم داشت. مسافران در ساعت اولیه روز شاد و خندان  به دنبال محلی بر پهن کردن زیلو و چادر و روشن کردن آتش برای کباب وچایی زغالی بودند.
    راننده من تازه استخدام شده بود و عادت به این روزها نداشت و کار شروع نشده منتظر بود هرچه زودتر ماموریت تمام شود و او به منزل برگردد تا شاید خانواده اش را بعد از ظهر به پارک محلشان ببرد و غافل از اینکه آخرین اشخاصی که به منزل بر می گردند ما خواهیم بود. شاید تقصیری هم نداشت و هنوز به شرایط عادت نکرده بود.
    حوالی 9 صبح بود که خودرو  پژو استیشن سبز رنگی را دیدم که
    با سرعت غیر مجار در حالیکه سر نشینان کمربند را نبسته  بودند و صدای موسیقی و آلودگی صوتی سایرین را آزار می داد  به سمت بیرون شهر در حرکت بودخودرو را بلافاصله متوقف کردم به نظر رسید  دو خانواده باهم به پیکنیک آمده باشند. راننده آقایی بود که سیگار می کشید و کنارش با آقای دیگری نشسته بود و دو خانم هم صندلی عقب نشسته بودند.
    هر کدام از خانواده ها فرزندی داشتند که پشت استیشن نشسته بودند
    دختر بچه ی حدودا ۳ یا ۴ ساله با جوراب سفیدو پیراهنی صورتی رنگ که موهایش را خرگوشی بسته بود و پسر بچه ای حدودا ۸ یا ۹ ساله که تپل و صورتی گوشتی داشت.
    راننده در حالیکه سیگار برلب داشت  از خودرو پیاده شده و با عصبانیت سمت من آمد و گفت آقا شما پلیس ها  یک روز خوش نمی گذارید
    از گلویمان پایین برود مگه من چکار کرده ام.  من به راننده گفتم که آقای راننده سرعت غیر مجاز داری سرنشینان و خودت  کمر بند نبسته اید و سبقت غیر مجاز می گیری که واقعا با توجه به شلوغی جاده بسیار خطرناک است  و تازه خودت هم در حین رانندگی  که سیگار هم می کشی و خودت که بهتر می دانی استمال دخانیات هم در رانندگی ممنوع است. در  حین شمردن تخلفات راننده بودم که ملاحظه کردم دختر کوچولو که بچه اقای و خانم سرنشین بوده  و پسر بجه که بچه راننده بوده از ماشین پیاده شده و در کنار من آمده و معصومانه و با مهربانی خاصی مرا نگاه می کردند. انگار تا به حال به این شکل با  پلیس راهنمایی و رانندگی برخورد نکرده بودندو به نوعی من برایشان من تازگی داشتم. یادم می آید آن روزها برای دانش آموزان  در مدارس همیار پلیس تبلیغ می شد. و   پلیس بچه ها را در مدارس و رسانه ها تشویق می کرد که محصلین  به پدر و مادر خود در صورت تخلف در رانندگی  مثلاً  اگر کمر بند نبستند تذکر دهند که تخلف نکنند. دقیقا یادم در حال گفتن ممنوعیت سیگار کشیدن در حین رانندگی بودم که  همان پسر بچه ۹ ساله عین بچه مدرسه ای ها، انگشت اشاره را بالا آورده و گفت آقا اجازه ...  آقا اجازه ، من خودم همیار پلیس هستم سیگار چیه توی، تو خونه ما خیلی چیرهای دیگر هم می کشند...  پدرش  عصبانی شد و به پسرش هجوم آورد و سیلی محکم به صورت پسرش زد پسرک صورتش را گرفت و در حالیکه صورت تپل وسفیدش سرخ شده بود گفت بابا انگشتت رفت تو چشمم و همچنان گریه می کرد. آن لحظه دلم به پسرک سوخت و باور کنید خیلی ناراحت شدم می خواستم بچه رو بغل بگیرم و آرامش کنم، لحظه ای به فکرم رسید با توجه به تخلفات عدیده و انجام دو تخلف حادثه ساز همزمان خودرو را به پارکینگ هدایت نموده و آژانسی خبر کرده تا دو خانواده را به نزدیک ترین  محل نزدیکی آنها هدایت کنم  بالاخره من توصیه های لازم را به راننده کردم و بصورت قانونی آنها را جریمه کردم در حالیکه قانون اجازه می داد که به علت دو تخلف همزمان و  حادثه ساز  خودرو را به پارکینک منتقل کنم. ما احساسم اجازه نمی داد دو  خانواده را در خارج از شهر در روز عید که برای شادی به بیرون شهر آمدند  اوقاتشان را تلخ کنم. و خاطره ی بد برایشان به جا بگذارم که‌ در این صورت تا آخر عمر این خاطره تلخ را فراموش نمی کردند واقعا اگر خودرو را به پارک هدایت می کردم چی می شد. مردم و آنها در مورد پلیس راهنمایی و رانندگی چه فکر می کردند. خلاصه به جریمه و تذکر و در نهایت به آموزش اکتفا کردم وتوصیه اکید کردم که بچه ها و کودکان را پشت استیشن قرار ندهید که بسیار خطرناک است  اجازه ندادم بچه ها  پشت استیشن بنشینندو خودرو حرکت کرد. چند دقیقه بعد از آن حدود  10 یا  12‌ دقیقه بعد از پشت بی سیم اعلام کردند که در نزدیکی شما تصادف شده و هر زود تر خود را به محل برسانید. چند دقیقه بعد من در صحنه تصادف بودم متاسفانه به علت سبقت غیر مجاز  و عدم توانایی و کنترل وسلیه پژو استیشن و برخورد عقب خودرو با کامیون و چون بعد از من خانواده شان بچه ها را مجدد به پشت استیشن هدایت کرده بودند هر دو بچه  فوت کردند . پسر بچه در همان دم فوت کرده بود و دختر کوچولو نیز بعد از چند لحظه که من به صحنه رسیدم از دنیا رفت، پتوی مسافرتی که در داخل خودرو بود بلافاصله به روی دو بچه کشیدم که پدر ومادرشان صحنه را نبینید، اما چه فایده بچه ها از دنیا رفته بودند و بقیه زخمی و مصدوم شدند. سالهاست از این حادثه تلخ  می گذرد ولی عذاب وجدان دست از سرمن بر نمی دارد به خود می گویم که باید من خودرو را به پارکینک می بردم تا این اتفاق نیافتد. بعضی از شب ها سراسیمه ازخواب می پرم خواب میبینم که من خودرو را به زور به پارکینگ برده  و آن دو کودک نجات پیدا کرده اند. وقتی از خواب بیدار می شوم می بینم که افسوس که....
    استیشن واگن (به انگلیسی: Station wagon) گونه‌ای از خودروها است که همانند هاچبک‌ها فاقد صندوق عقب است و از نظر ابعادی تقریباً هم اندازه سدان‌ها است. این گونه خودروها معمولاً ۴ ستون دارند و به دلیل چسبیدگی شیشه به پشت آنها، در پشتشان نیازمند برف پاکن هستند.

    ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
    این پست با شماره ۱۱۵۰۹ در تاریخ يکشنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۰ ۱۰:۱۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0