سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 1 ارديبهشت 1403
  • روز بزرگداشت سعدي
12 شوال 1445
    Saturday 20 Apr 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      شنبه ۱ ارديبهشت

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      پناه
      ارسال شده توسط

      بهمن بیدقی

      در تاریخ : پنجشنبه ۲۴ تير ۱۴۰۰ ۰۴:۳۹
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۲۵۲ | نظرات : ۰

      پناه
       
      اصابتِ هراس گونه ی مکررِ جسمی به شیشه ، کودک را سراسیمه به کنار پنجره کشاند .
      ناگهان گنجشکی را دید که انگار ازچیزی ترسیده باشد ، خود را به شیشه می کوبد .
      سریعاً پنجره را بازکرد و گنجشک ، به اتاق و کودک پناهنده شد ، و بی هدف به هرسو پرید .
      عکس العمل سریع نگاهِ کودک ، گربه ‌ای را دید که از روی درختی که تا پنجره فاصله ی چندانی نداشت شناوردرفضاست ودر راستای ورودِ گنجشک، به حالتِ هجوم و پرش . اورا دید که بسمت پنجره میتازد. کودکِ تیز، سریعاً پنجره را بست و گربه با اصابت با شیشه ی پنجره، مثل کارتون تام وجری، درحالیکه آچمز شده بود دست و پایش را گم کرد و به صورت مسخره ای به حیاط سقوط کرد .
      کودک خنده ای از روی شیطنت کرد و ازاینکه گنجشک را ازچنگال اونجات داده، احساس غرور نمود و نگاههای مهربانش  به جستجوی گنجشک در اتاق مشغول شد . بعد از چند لحظه او را به حالِ سکون اما درحالیکه قلبش چون گنجشک می تپید برروی طاقچه یافت .
      قدری آب ودانه برایش روی طاقچه گذاشت واوهم که انگارتوانی برای پروازنداشت ویا اطمینانی غریزی او را از فرار بازمیداشت باولع مشغول به دانه برچیدن شد .
      احساس خوبی ، کودکانه های  کودک را از خود پُر کرد و پس از آنکه امنیت همه جا گسترده شد ، مشت کودک ، گنجشک را دوباره درخود پناه داد و لبهای غنچه اش گنجشک را بوسید وپنجره را باز کرد و او را بسوی آسمان پرواز داد .
      لحظه ای نگاه گنجشک که برشاخه ای آرام گرفته بود با نگاه کودک تلاقی کرد و کلی حرف بین آندو رد و بدل شد . از گنجشک سپاسگزاری و از کودک شعفی بی حد ، ناشی از نجاتِ او از مرگ .
      کودک بوسه ای بر کفِ دست خود زد و با فوت اش ، آن بوسه را بسوی او پَر داد .
      انگارهمه وجود کودک داشت می خندید .
       
      مادر که به طور اتفاقی در کنجی ، همه ی صحنه ها را دیده بود به کودکش نزدیک شد و یه ماچِ گُنده بر لپ او چسباند .
       
      پیرمرد ، هنوز یاد آن ماجرا را با خود همراه داشت و از مرورش همیشه جان می گرفت .
       
      بهمن بیدقی 1400/4/2

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۱۱۴۵۰ در تاریخ پنجشنبه ۲۴ تير ۱۴۰۰ ۰۴:۳۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0