سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 6 ارديبهشت 1403
    17 شوال 1445
      Thursday 25 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        پنجشنبه ۶ ارديبهشت

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        وریا مظهر
        ارسال شده توسط

        سعید فلاحی

        در تاریخ : شنبه ۱۹ تير ۱۴۰۰ ۲۰:۳۲
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۳۶ | نظرات : ۰

        وریا مظهر
        شاعرِ افسرده غمگین‌ترین سرودهای پاییزی
        وریا مظهر فرزند محمد فاروق شاعر و مترجم، نویسنده و نقاش کورد ساکن فنلاند متخلص به و.م.آیرو. دو سال و نیمه بود مادرش را بر اثر ابتلا به سرطان از دست داد. تا ۷ سالگی نزد مادربزرگ و خاله‌اش به دور از پدرش در شهر سقز زندگی کرد. در ۸ سالگی‌اش پدرش مجدد ازدواج کرد و وریا را پیش خود در سنندج برد.
        از او چند دفتر شعر منتشر شده است از جمله‌ی آنها می‌توان به «اعتراف‏های گريز»، «ماده ۱»، «فكرهای فلزی»، «داد نزن؛ در اين آينه كسی نيست» و... اشاره کرد.
        پدرش مسئول کارگزینی شرکت پاک‌رو در جاده‌ی بوئین‌زهرا-قزوین بود و بعد از سربازی مدتی در آن شرکت استخدام شد اما هر دو اخراج شدند. به خاطر کار در آنجا مدتی در قریه موشقین الموت ساکن بودند. مدتی هم در کرج. حوالی سال ۱۳۷۶ در ۲۲ سالگی وریا به ترکیه مهاجرت و بعد از یکسال عازم فنلاند شدند.
        وریا در ۲۸ آوریل ۲۰۱۱ خودکشی کرد و درگذشت. پدرش البته قضیه‌ی خودکشی پسرش را رد و علت مرگ وریا را سکته‌ی مغزی اعلام کرد.
        از ازدواج ناموفق او، دختری به نام "کلارا" به یادگار ماند. او با مادرش در آلمان ساکن است.
        شکست در ازدواج و دوری از دخترش دو ضربه‌ی مهلک به روح و روان او وارد کرد. همچنین او به هپاتیت مبتلا شده بود و همین بیماری روحیه و جسم او را با هم به تهلیل برده بود.
        ▪︎نمونه شعر:
        )
        همین که پای شکسته‌ام را از در حیاط توی کوچه گذاشتم
        یادت نرود
        چمدان‌هایم را از دستم بگیر
        زیاد نه، اما
        تا یک حدود مشخص وانمود کن مضطربی
        بعد
        بلافاصله
        یک تاکسی برایم بگیر
        و تا ایستگاه قطار برای بدرقه‌ام بیا
        من از پنجره قطار
        عزیزم
        به جای دو بار
        سه بار
        دستم را برایت تکان تکان می‌دهم!.
        (۲) 
        همانطور که هر روز از سر کار می‌آیی
        لم می‌دهی روی مبل
        چشم‌هایت را آهسته می‌بندی
        و آهسته
        بطور خیلی آهسته می‌میری
        همزمان داری فکر می‌کنی شعری می‌خوانی
        که فکر می‌کند
        آسان‌ترین راه مقابله با مرگ
        مردن است
        به شیوه‌ای کاملا طبیعی.
         
        )
        [برای کلارا که یک‌روز شکلِ خدا را از من پرسید![
        پدرت در بچه‌گی، دخترم
        خدا را تکه‌ ابری سفید می‌دید
        در آسمانِ روشنِ فیروزه‌ای
        که گاه به‌ شکلِ انسانی در می‌آمد
        لم‌ داده با لبخند وُ ریشِ سفید
        بعدها
        وقتی بزرگ‌تر شد
        هرچه به آسمان زُل زد
        جز ابر وُ ابر وُ ابر
                       چیزی ندید.
        )
        «…» 
        پيش از آن كه به حرف بيايد چيزی، كسی
        و بگويد از كسی، چيزی
        راه به آخر خود رسيده‌ است
        – رسيده‌ای، رفيق!
        در انتهای انتها
        فانوسی روشن، هست
        پيشه‌اش
        خاموشی!
        )
        تازه شروع كرده بود به پايان
        و به هيچ كس هم باج نمی‏داد
        نه به خود، نه به خدا
        و خراج خدا را ـ به ناچار ـ از حساب خود برمی‏داشت
        فقط
        داشت ميان پيكرش توی باد می‌لرزيد
        در بين آسمان و زمين،
        می‏گفت:
        بايد ببينم اين مُرده چند مَرده حلاج است.

        همين.
        )
        فاصله ‏‏زدايی يك
        روی صورت فاصله نقاب بگذار
        پوستِ صورتت را بكن
        و روی نقاب بكش
        تا فاصله خوب جا بيافتد
        بعد كه فاصله خوب جا افتاد
        پوست و نقاب را
        – هر دو
        از صورت فاصله بردار؛
        حالا برو
        و خودت
        پشتِ آن قايم شو!.
        )
        ناگاه زیر باران تو را دیدم؛
        از باریکه‌ی منفذی
        که بر سقفِ خاک
        تنها رابط من با جهانِ ابرها و ابرها بود
        ناگاه زیر باران تو را دیدم.
        و پیش خود
        چنین انگاشته بودم؛
        که دانه سیاه و پوسیده اندامم
        با سر رسیدنِ اوّلین کرم خاکی  
                                           خاک می‌شود
                                                          برای همیشه؛
        ناگاه زیر باران تو را دیدم.
        نه
        دیگر هیچ چیز
        حتی مرا فریب هم نمی‌داد؛
        نه بارش این بارانِ بی‌امان و
        نه مژده این بهارِ پا به راه...
        نه
        دیگر هیچ چیز
        حتی مرا فریب هم نمی‌داد.
        و محتضرانه
        خزیدنِ کرم‌های خاکی را
        که هر دم به سوی لاشه سیاه و پوسیده اندامم راه می‌بردند
                                                      ـــ نظاره می‌کردم.  
        اما از همان باریکه‌ی منفذ
                                    بر سقفِ خاک
        چون برگشتی ناگاه
        من با همین چشم‌ها
        سبزترین معجزه چشم را دیدم.
        ناگاه زیر باران تو را دیدم
        و آری، آن گاه زیر باران، ناگاه
                                              روئیدم.
        )
        احساس هم خونی می‌کنم
        با آنها
        که بی‌گناه مُردند
        و بعد از مردن
        گناهشان را برگردن گرفتند
        به زندگی برگشتند
        کاسه کاسه خون‌شان را از زمین
        جمع کردند
        و ریختند توی تن‌شان
        بی‌آن که
        قطره‌ای به هدر رود
        و این‌بار آسوده‌تر مردند.
        )
        به‌ وسعت کف دست، به‌ عنوان يک انسان بدون مرز به تمام جهان نياز دارم به‌ عنوان يک کورد، به سرزمينی که چهل میليون ‌و‌ يک‌نفر را در خود جا دهد و به‌عنوان يک انسان بدون مرزِ کورد: به باغچه‌ای به وسعت کف دست در سرزمينی قطبی که تابستان‌ها در آن با انگشت‌های لرزان تربچه و پياز بکارم.
        (۱۰)
        بعد از نوشتن هر شعر این احساس در من بیدار می‌شود که این نوشته این شعر، می‌رود راهش را مستقل از من در پیش بگیرد و داشتن این احساس فکر می‌کنم یعنی مدام مقتول تولد چیز دیگری شدن، و پس از هر مرگ، دوباره خود متولد شدن. زندگی شعری نوع دیگر زیستن است. این نوع زندگی فقط سپری کردن لحظات پس از تولد تا مرگ نیست، تولد و مرگ را همزمان و متناوبا در خود دارد.
         
        گردآوری اینترنتی و نگارش:
        #سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
         
        منابع مجازی
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۱۴۳۶ در تاریخ شنبه ۱۹ تير ۱۴۰۰ ۲۰:۳۲ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0