سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 9 فروردين 1403
    19 رمضان 1445
    • ضربت خوردن حضرت علي عليه السلام، 40 هـ ق
    Thursday 28 Mar 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      پنجشنبه ۹ فروردين

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      کافه پادنا قسمت سوم
      ارسال شده توسط

      افروز ابراهیمی

      در تاریخ : چهارشنبه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۰۴:۵۸
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۲۳۰ | نظرات : ۴

      حوالی غروب بود و باران هم تمام شده بود اما خیابان ها مملو از آب بود.هوا یکدفعه تاریک شد و باد شدید و خاک سرخ فضا را فرا گرفت هنوز رعد و برق می زد و تقریبا نفس کشیدن مشکل بود.بی هدف در پیاده رو راه می رفتم که چراغهای روشن کافه ای توجه ام را بخود جلب کرد.از شادی داشتم بال درمی آوردم به سمت کافه رفتم و داخل شدم.فضای آرامبخشی بود یک موزیک ملایم و کولر دوتیکه ای برای تهویه هوا روشن بود که کاملا محیط را سرد می کرد.به انتهای سالن رفتم و از شانس خوب یک وسیله گرمایشی روشن بود.پالتو ام را روی دسته صندلی قرار دادم و کنار بخاری برقی نشستم. غرق در افکار خود بودم که صدای ظریفی مرا از عالم دیگر بیرون آورد."خوش آمدید !چی میل دارید براتون بیارم؟ سرم را بلند کردم نگاهم به نگاهش گره خورد سرش را پائین انداخت. خانمی هم سن و سال خودم و با قدی متوسط و لاغر اندام.چشمان خیلی درشت ومشکی مثل شب.صورت گرد مانند قرص ماه و گونه های برجسته .ابروان پرپشت ومشکی و مژه های خیلی بلند که چشمانش را زیباتر می کرد.لب های دالبر و پهن که یک چهره ی فتو ژنیک و شبیه به هنرپیشه ی هندی نمایان بود. بین دو دندانش فاصله بود و زبان لای دندانها قرار می گرفت سین را شین تلفظ می کرد.باورم نمیشد خیلی جذاب بود آرام و با وقار لباس رسمی آجری رنگ که با وسایل کافه ست می شد.باز سوال کرد :چی میل دارید؟ خودم را جمع و جور کردم و گفتم یک کیک شکلاتی لطفا و نسکافه با شیر و شکر ...بعد پرسیدم ببخشید مارک قهوتون چیه؟ جواب داد قهوه برزیل تاجر خودمون مستقیم میاره .دوباره برای آنکه سر حرف را باز کنم پرسیدم من شیر خشک دوست ندارم .و او با صدای ظریف و شمرده جواب داد خیالتون راحت شیر گاومیش و زیر نظر بهداشت هست کاملا هم جوشیده.امردیگه ای هست؟ گفتم نه متشکر...چندی نگذشت که با یک سینی شیرقهوه و کیک شکلاتی برگشت.لبخند ملیحی بر لب داشت .با اینکه چهره اش گندمی بود اما وقار و شمرده حرف زدنش حس آرامشی ایجاد می نمود.هوا دیگه کاملا صاف شده بود و از باد و باران و غبار خبری نبود.کافه هم تا حدودی شلوغ شده بود.به سمت پیشخوان رفتم 
      وروبروی صندوق ! واقعا دلم نمیخاست از کافه بیرون بروم.دستم رابه جیب پالتوام بردم.خدای من کیف پولم نبود.کیفم را گم کرده بودم.حالا با چه روئی باید میگفتم که پول پرداخت را ندارم.؟که باز همان خانم از پشت صندوق به کمکم آمد و پرسید چیزی شده؟ میتونم کمکتون کنم؟ گفتم کیف پولم نیست بنظرم بین راه افتاده و اشک در چشمانم حلقه زد.پاسخ داد ایرادی نداره مهمان ما باشید.گفتم باور کنید راست میگم من گدا نیستم..دانشجو هستم و از دانشکده بر میگشتم
      جواب داد اینجا متعلق به خودتونه ما پذیرای مهمان های غریبه هستیم نگران نباشید....کارت دانشجوئی ام را از جیب بغل بیرون آورده و به طرفش گرفتم گفتم:بفرمائید این کارت من پیشتون باشه فردا همین موقع حتما پولتون را میارم.قبول نمیکرد اما با اصرار زیاد من کارت را از دستم گرفت.خیلی خوشحال بودم که باز میتوانم به بهانه ای به کافه برگردم.پس از خداحافظی خواستم بروم که سرم گیج رفت و به روی پیشخوان افتادم.پیشخدمت را صدا کرد و گفت ببروشون اتاق مدیریت! اتاق دنجی بود و خنک.نشستم روی صندلی نفس عمیقی کشیدم..که دیدم با یک لیوان آب بالای سرم ایستاده آب را گرفتم و گفتم شرمندم. ببخشید...پرسید چی شده حالتون خوب نیست؟ گفتم بله من در نوبت پیوند قلب هستم و امروز خیلی خسته شدم بخاطر آخرین امتحان.و ساکن خوابگاه هستم.فورا زنگ زد به یک تاکسی مشترک و هزینه را هم حساب کرد.حسابی شرمنده ی مرام و معرفتش بودم.تمام راه با خودم فکر می کردم.به خودم می گفتم: وای بر تو اینقدر ضعیفی که حتی نمی دونی تا چند ساعت دیگه زنده ای! اصلا بهش فکر هم نکن... اما نمی شد دلم را پیشش جا گذاشته بودم. همش فکر ! همش کلنجار با خود ..مگه تو میتونی خوشبختش کنی؟ ولش کن بیخیال..؟
      کاملا گیج شده بودم بین دو دل  که یکی میگفت نمی تونم فراموش کنم و یکی میگفت : پس  وضعیتت چی؟ اصلا اسمش را هم نمیدونی...!
      غرق در  این افکار پوچ بودم که راننده گفت بفرمایید آقا این هم خوابگاه .شما که بیمار هستید تنها از خونه بیرون نیاید...سرم را با تاسف تکان دادم و بعد از تشکر به سمت خوابگاه رفتم...رفیقم که با نگرانی همراه با عصبانیت دم در ایستاده بود ...
      قبل از این که حرفی بزند گفتم خودت که دیدی قیامت شده بود ...حالا هم که سالمم
      به داخل رفتیم و احمد آقا شام و چایی آورد و گفت : افشین اتفاقی افتاده ؟
      بهمریخته ای...! چی شده ؟ بغض کرده بودم گفتم کیف پولم را گم کردم 
      با تعجب جواب داد فدای سرت ! حالا مگه چقدر داخلش بود  خودم نوکرتم...
      بیا این کارت من برو هرچی میخای بخر...
      گفتم نه...آخه کارت دانشجویی ام را  پیش صندوقدار کافه گرو گذاشتم ....یکدفعه صداش را کمی بلند کرد و گفت  خدا عقلت بده  کجا؟ کدوم کافه!؟ 
      گفتم کافه پادنا  همون که روبروی ساحله با درهای شیشه ای بزرگ...
      حرفم را قطع کرد که میدونم کجاست ...خودم میرم فردا و پولش را هم حساب میکنم ... دست و پام را گم کردم گفتم  :نه تو رو خدا خودم باید برم بهش قول دادم.. دیگه از خشم داشت از کوره در می رفت ...به کی قول دادی؟ اصلا تو کجا بودی؟ نگفتی من کجا را باید بگردم دنبالت؟
      گفتم به همون خانمی که توی کافه کار می کنه! با تعجب گفت اونجا که کارکنانش آقا هستند من بارها به اون کافه رفتم خانمی نیست ...نکنه خیالاتی شدی؟ 
      گفتم باور کن خودش زنگ زد و به تاکسی و پولش را هم حساب کرد....
       
      ...آن شب تا صبح بیدار بودم با افکاری بهمریخته و تصویر مهربان و جذاب ان خانم....
       
       
      ادامه دارد
      افروز ابراهیمی
       

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۱۱۱۸۹ در تاریخ چهارشنبه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۰۴:۵۸ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      مجتبی شهنی
      چهارشنبه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۲۰:۲۴
      درود بزرگوار خندانک
      افروز ابراهیمی
      افروز ابراهیمی
      پنجشنبه ۲ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۰۱:۴۴
      سلام و عرض ادب
      سپاسگذارم شاعر بزرگوار
      ارسال پاسخ
      چهارشنبه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۲۰:۳۸
      درود بر شما خندانک خندانک خندانک
      افروز ابراهیمی
      افروز ابراهیمی
      پنجشنبه ۲ ارديبهشت ۱۴۰۰ ۰۱:۴۵
      سلام و عرض ادب
      سپاسگذارم شاعر بزرگوار
      ارسال پاسخ
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0