سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 31 فروردين 1403
    11 شوال 1445
      Friday 19 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۳۱ فروردين

        که هستی!؟

        شعری از

        مسعود مهرابی( درویش)

        از دفتر من و دلم نوع شعر بحر طویل

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۴ آبان ۱۳۹۴ ۱۵:۰۴ شماره ثبت ۴۱۶۳۰
          بازدید : ۹۴۰   |    نظرات : ۲۲

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر مسعود مهرابی( درویش)
        آخرین اشعار ناب مسعود مهرابی( درویش)

        سر سفره ی سبز سخن عشق،غزلخوان و غزلنوشم و نوشم ز شراب لب لعلت،که شب شاعری و شعر و شعور ،باتو جنون خواهد و مستی،
        عجب چلّه نشین کرد همه ی چلچله ها چرخ و فلک بر سر کویت!
         
         
        وندید دیده در این دایره آن دیده که دل دید زدیدار تو آنشب که لب چشمه ی مهتاب نشستی،
         
         
        همه ی همهمه و هوی و هیاهوی هوایم،توهستی،
         
         
        و با قامت قدقامت خود کرده قیامت ز ازل خشت من آغشته به عشقت شده عشقی که نمودست مرا مست و دهم در ره عشقت همه ی هست و سرو دست،که تو آیه ی نوری و همان عشق الستی،
         
         
        پریزاده! پریوش! پریچهره! پریناز! که با ناز از آغاز پر پرواز گشودی در این خانه ی ویرانه که صد طعنه به میخانه بزد در ره مستی،وسبب ساز شدی تا من مسکین،به این سوز و گداز،راز و نیاز،زاریِ هنگام نماز ،سر دهم آواز که؛
         
         
        چشم بر بدن بلبل بی جان و به باران و به بی برگیِ باغی که تنش در عطش رویشِ یک غنچه بخشکید و رخش زردتراز فصل خزان است و خزان جای سرشک برگ بریزد به دامان،ببستی،
         
         
        نبستی به دل،دل،،واز این باغ چو جستی،کمر عشق شکستی،
         
         
        خدا خالق خلاق خلایق خودش نیز گواه است که این سینه ی بی کینه ی ما در غم عشقت شده بیتاب،دریاب جنون را که چون قو بزنم ناله ز فرجام تو عشق چنانی که بسوزد همه هستی،
         
         
        رفیق! رفت رفیقت که رفاقت به زبان نیست و نیست رسم رفاقت که رخ از روی رفیقت بِکِشی تا بکُشی روح رفیقت و نبند رشته ی زنجیر رفاقت،بسستی،
         
         
        از آنشب که شدم عابد آن چشمِ سیاهی،که گاهی به نگاهی خرید بنده ز چاهی،ز غم دوریِ راهی کشد سینه بجای نفس آهی ز فراقت،و ای عشق که بر ظلمت شبهای من زار چو ماهی!
         
         
        تو پیمان من و دل که نپوییم ره عشق، به بر هم زدن چشم شکستی،
         
         
        که هستی!!؟
         
         
        مسعود مهرابی
         
         
         
         
        ۳
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0