سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 31 فروردين 1403
    11 شوال 1445
      Friday 19 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۳۱ فروردين

        بومکر

        شعری از

        همایون فتاح(رند)

        از دفتر شعرناب نوع شعر دلنوشته

        ارسال شده در تاریخ شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۰۶:۳۶ شماره ثبت ۴۷۳۳۷
          بازدید : ۳۸۷   |    نظرات : ۲۶

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر همایون فتاح(رند)

        گفت آن بومکر ابلیــــس لعین
        گردن هرکس ببندم طوق کین
        گاه باشــد مومن بندیش زفت
        گاه بی بند ورسـن خوارومهین
        ۸
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        احمدی زاده(ملحق)
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۰۱:۱۰
        سلام استاد عزیر چقدر مسرورم اولین نفر خوانده اثرتان هستم و لعنت می فرستم بر ابلیس لعینخندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        گرانقدر یکی دوبار باهتون تماس گرفتم اما متاسفانه موفق نشدم صدای گرمتانرا بشنوم خندانک
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۰۲:۲۷
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        دروددددد
        زیبا بوداستاد خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        عباسعلی استکی(چشمه)
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۲۰:۱۴
        درود گرامی
        بسیار زیبا و پر معنی
        موثر
        متاسفانه در جامعه ما شیطان فراموش شده خندانک خندانک خندانک
        مجنون ملایری
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۰۲:۳۲
        با درود عالی موفق باشی
        امیر جلالی( ا م دی )
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۰۴:۴۵
        بند بر گردن آدمی می اندازد ابلیس آنگاه که سر خم کند آدمی ...
        دوست و هنرمند ارجمند اشاه ای بسیار ظریف و زیبا بود و تلنگری بود به جان آدمی... بهره بردم و درود بر شما خندانک
        آلاله سرخ(سیده لاله رحیم زاده)
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۰۶:۱۲
        دروداستاد گرامی....پند وحکمت است اشعارتان خندانک خندانک خندانک
        همایون فتاح(رند)
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۰۹:۴۱
        دوستان معذرت میخوام در مصرع سوم یک \"واو\"ازقلم افتاده که برحقیر میبخشایید.گاه باشد مومن و بندیش زفت.وبخاطر اونجا که پولی نسلفیم اینطوری رفع و رجوعش میکنیم.یاعلی.
        ابوالحسن انصاری (الف رها)
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۱۲:۰۵
        سلام . بسیارزیبا بود بزرگوار . خندانک خندانک خندانک خندانک
        نیره ناصری نسب
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۱۳:۳۹
        درود بر شما جناب فتاح گرانقدر

        شعر پرمعنایی بود و یاد داستان مردی افتادم که ابلیس را در خواب دید و هر کس را زنجیری به گردن می کشید و برخی زنجیرها نازک و برخی ضخیم تر . مرد به ابلیس گفت زنجیر من چگونه است ؟ ابلیس گفت تو نیازی به زنجیر نداری خود دنبال من می آیی
        بسیار عالی و استادانه
        قلمتان پاینده خندانک خندانک خندانک
        علیرضا کاشی پور محمدی
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۱۴:۲۵
        خندانک خندانک خندانک
        آفرین
        مهدی حریفی
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۱۴:۳۹
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        درود بر شما..بسیار زیبا و البته عارفانه بود...مرحبا استاد
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        صفیه پاپی
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۱۴:۳۹
        ................ خندانک خندانک خندانک ................
        درود جناب فتاح عزیز خندانک
        حکایت زیبااایی را در قالب شعر به تصویر کشیدید . خندانک خندانک خندانک
        می گویند :
        ردی کنار بیراهه‌ای ایستاده بود. ابلیس را دید که با انواع طنابها به دوش در حال گذر است. کنجکاو شد و پرسید: «ای ابلیس، این طنابها برای چیست؟»
        ابلیس جواب داد: «برای اسارت آدمیزاد. طنابهای نازک برای افراد ضعیف‌النفس و سست ایمان، طناب‌های کلفت هم برای آنانی که دیر وسوسه می‌شوند.»
        سپس از کیسه‌ای طناب‌های پاره شده را بیرون ریخت و گفت: «اینها را هم انسان‌های باایمان که راضی به رضای خدایند و اعتماد به نفس داشتند، پاره کرده‌اند و اسارت را نپذیرفتند.»
        مرد گفت: «طناب من کدام است؟»
        ابلیس گفت: «اگر کمکم کنی که این ریسمان‌های پاره را گره زنم، خطای تو را به حساب دیگران می‌گذارم.»
        مرد قبول کرد. ابلیس خنده‌کنان گفت: «عجب، با این ریسمان‌های پاره هم می‌شود انسان‌هایی چون تو را به بندگی گرفت!
        خندانک
        دستمریزاد بزرگوار خندانک خندانک خندانک
        ............... خندانک خندانک خندانک .................
        تقدیم به اهالی خوب شعر ناب:
        تاجری پسرش را برای آموختن «راز خوشبختی» نزد خردمندی فرستاد. پسر جوان چهل روز تمام در صحرا راه رفت تا اینکه سرانجام به قصری زیبا بر فراز قله کوهی رسید. مرد خردمندی که او در جستجویش بود آنجا زندگی می‌کرد.
        به جای اینکه با یک مرد مقدس روبه رو شود وارد تالاری شد که جنب و جوش بسیاری در آن به چشم می‌خورد، فروشندگان وارد و خارج می‌شدند، مردم در گوشه‌ای گفتگو می‌کردند، ارکستر کوچکی موسیقی لطیفی می‌نواخت و روی یک میز انواع و اقسام خوراکی‌ها لذیذ چیده شده بود. خردمند با این و آن در گفتگو بود و جوان ناچار شد دو ساعت صبر کند تا نوبتش فرا رسد.
        خردمند با دقت به سخنان مرد جوان که دلیل ملاقاتش را توضیح می‌داد گوش کرد اما به او گفت که فعلأ وقت ندارد که «راز خوشبختی» را برایش فاش کند. پس به او پیشنهاد کرد که گردشی در قصر بکند و حدود دو ساعت دیگر به نزد او بازگردد.
        مرد خردمند اضافه کرد...
        اما از شما خواهشی دارم. آنگاه یک قاشق کوچک به دست پسر جوان داد و دو قطره روغن در آن ریخت و گفت: در تمام مدت گردش این قشق را در دست داشته باشید و کاری کنید که روغن آن نریزد.
        مرد جوان شروع کرد به بالا و پایین کردن پله‌ها، در حالیکه چشم از قاشق بر نمی‌داشت. دو ساعت بعد نزد خردمند بازگشت.
        مرد خردمند از او پرسید:«آیا فرش‌های ایرانی اتاق نهارخوری را دیدید؟ آیا باغی که استاد باغبان ده سال صرف آراستن آن کرده است دیدید؟ آیا اسناد و مدارک ارزشمند مرا که روی پوست آهو نگاشته شده دیدید؟»
        جوان با شرمساری اعتراف کرد که هیچ چیز ندیده، تنها فکر او این بوده که قطرات روغنی را که خردمند به او سپرده بود حفظ کند.
        خردمند گفت: «خب، پس برگرد و شگفتی‌های دنیای من را بشناس. آدم نمی‌تواند به کسی اعتماد کند، مگر اینکه خانه‌ای را که در آن سکونت دارد بشناسد.»
        مرد جوان این‌بار به گردش در کاخ پرداخت، در حالیکه همچنان قاشق را به دست داشت، با دقت و توجه کامل آثار هنری را که زینت بخش دیوارها و سقف‌ها بود می‌نگریست. او باغ‌ها را دید و کوهستان‌های اطراف را، ظرافت گل‌ها و دقتی را که در نصب آثار هنری در جای مطلوب به کار رفته بود تحسین کرد. وقتی به نزد خردمند بازگشت همه چیز را با جزئیات برای او توصیف کرد.
        خردمند پرسید: «پس آن دو قطره روغنی را که به تو سپردم کجاست؟»
        مرد جوان قاشق را نگاه کرد و متوجه شد که آنها را ریخته است.
        آن وقت مرد خردمند به او گفت:
        «راز خوشبختی این است که همه شگفتی‌های جهان را بنگری بدون اینکه دو قطره روغن داخل قاشق(کنایه از عمر) را فراموش کنی»
        در پناه حق خندانک خندانک
        باقر رمزی ( باصر )
        سه شنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۵ ۰۶:۳۶
        سلام و درود بزرگوار طعم خوش سروده تان را فراموش نخواهم کرد
        مرحبا خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        شعر حقیر با عنوان (مفتی و زاهد) هم نیاز به نقد دارد لطفا گوشه چشمی داشته باشید
        همایون فتاح(رند)
        شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۵ ۰۳:۵۶
        من کوچیک شما هستم جناب رمزی این شعر شما را ندیدم کجا باید اینو دنبال کنم در واقع بیام توی پروفایلتون خندانک خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0