پنجشنبه ۶ ارديبهشت
|
|
زمستان یک مرگ عاشقانه است...!
|
|
|
|
|
پُر از خواهش احساس اقاقی شده است
انتظارت بانو
در کشیده است امید از نفس پنجره ها
|
|
|
|
|
دست بگشا و بگیر مرا
چشم بگشا و ببین مرا
راه پیدا شده است
قدم بردار
برو تا مطلع خورشید
برو تا د
|
|
|
|
|
غرق توام کافه چی
دستانت که پر است
با چه،
دست بر سرِ
خانه خرابانِ کافه ات می کشی؟!
|
|
|
|
|
زان پیش که جان شود فدایت
باشد که شود دلم گدایت
وین گفت که من ز جان گذشتم
از محنت آن جهان
|
|
|
|
|
از غمت چند صباحی است که شاعر شده ام
این همه قافیه از بهر تو چیدن سخت است...
|
|
|
|
|
رسم داور این بود
در قبرستان عبرت بود
مردمی نقش آفرین دارد
مسا فر بر زمین
هم چین قص
|
|
|
|
|
سپاسگزارهستم پروردگار مهربان و زیبایم در هرنفس و باهرنفس وبرای هرنفس
|
|
|
|
|
می تازد
سرطان عشق
در نبود بنیاد محک
|
|
|
|
|
در آرزوی راحت و آرامش شیراز
پر می زند جان در هوای خواهش شیراز
|
|
|
|
|
بر فراز این کوه سپید زنهار از که خواهم اگر دامنگیر باد شوم.
آه چه غروب دلگیریست وقتی خورشید در روز
|
|
|
|
|
در خیال خودش ورق می زد........
|
|
|
|
|
الا ای باد خوشبوی بهاری...
|
|
|
|
|
من گمان می کنم آن روز که سهراب نوشت
من وضو با تپش پنجره ها می گیرم
مثل من پنجره ای سخت گرفتارش کرد
|
|
|
|
|
خوشم میاد گرفتی ازم آخر انتقامو لعنتی
کجایی ببینی
رفیقِ تنهاییام شده فندک و سیگار,استکانو نعلبکی
|
|
|
|
|
ویر خون داری و خون از دل ما می خواهی
وحشت از هر چه کنی، مقتل ما می خواهی
کاخ سبزت نه کم از سرخ و س
|
|
|
|
|
به ذهن ماه و ستاره تصورات تو بود
|
|
|
|
|
گـلـی خـوش رایـحـه در گُلـسَـرای زنـدگی بـودم
گـلابـم را گـرفتنـد و زدودنـد رنـگ و بـوی خـود
|
|
|
|
|
یک نفر آمد که نگاهش از جنس اندوه بود
او در دلم باغ هایی به فراوانی بابل کاشت..
|
|
|
|
|
لبخند را بیاور
جان ِ دل
چای لاهیجان را دم کردم
مثل آن روزها
که به من میگفتی
چایی دم کن پر از ح
|
|
|
|
|
مریم خاطره ها !
هنوز دنیاست و، منِ نامیزون
|
|
|
|
|
شاعر شدم که با دل و روحم نویسمت
شدم همان شعری که تو هرگز نخواندی ام ...
|
|
|
|
|
عبور میکنم از لحظههای تکراری!
..........
|
|
|
|
|
در تکاپوی نفس گیر کوچه پس کوچه های...
|
|
|
|
|
شکستگی استخوان های کارگران ...
|
|
|
|
|
آری
برق چشمانت را می خواهم
به وقت،
آزادی پرنده...!
|
|
|
|
|
مرگ تدریجی خفّّت شده الصاق سکوت
|
|
|
|
|
تو برای من مثل بن بست طلوعی
یک طلوع عاشقانه
توی بن بست تاریک و بی خونه
|
|
|
|
|
وطن
وطن رویای بی تکرار تاریخ
توئی پاینده از خون شهیدان
نماد عشق و فرهنگ و تمدن
ز نامت لرزه افتد
|
|
|
|
|
دریا به خشم آمد و دراضطراب شد / موجی مهیب برسرکشتی خراب شد
کشتی شکست و موج به دستش تبرگرفت/تاوانش
|
|
|
|
|
خالی شدند از محتوا شیران در سیرک
|
|
|
|
|
این همه دوری چراباماکنی
مثل مارادرکجاپیداکنی
مادرآغازوصالت مانده ایم
ازچه در ماندنت پروا کنی
|
|
|
|
|
لمس کن این تن منجمد از احساس را
ذوب کن تا بینهایت انجماد قلب را
|
|
|
|
|
هرچه میخواهم نبینم تافراموشت کنم
دارد اما دل تمنّایت که آغوشت کنم
|
|
|
|
|
گفته بودی باز می گردی که درمانم کنی
|
|
|
|
|
یارا چرا با من بی وفایی می کنی!
از فراق و دوری آواز خوانی می کنی!
|
|
|
|
|
درختان سبز
به هم تکیه داده اند
هوا تاریک است
|
|
|
|
|
ما که خواهان مرگ شدیم . . .
|
|
|
|
|
خون ها ریختند بعد از تو
در پای درخت آزادی...
|
|
|
|
|
درختهای مُرده
شبیه پیرمردِ قوزیاند
که کنار جوی نشسته
و...
|
|
|
|
|
سلام بر تو ای خیال گم شده من...
|
|
|
|
|
ای چراغ روشن شب های تار بهترین معمارانسان های زار
|
|
|
|
|
یادمه پرسیدی
از چه دلتنگ شدم؟
|
|
|
|
|
متـن تـولـد:
تقدیم به پاک سرشتان اردیبهشت...
|
|
|
|
|
برادرم سرباز جمعه
مادر را به خاطر ندارم پشت سرش آب ریخته باشد
|
|
|
|
|
پا تووی کفش هر کس کردم
باز لنگ میزد...
|
|
|
|
|
بهاران جويبار بوی بهار
نغمه آب آوای پرندگان
قل قل آب چه گوش نواز
و عطر چمن نوازش سايه درخت
چش
|
|
|
|
|
از بسکه به فکر خوار و باری
|
|
|
|
|
رفتی تو یا من مانده ام در اوج حسرت ها
با بال هایت پر بکش تا بی نهایت ها
|
|
|
|
|
پرنده ای پرید به آسمان
پرنده ای به شاخه رفت
|
|
|
|
|
مچاله کردم!!!سفره ی زندگی را
|
|
|
|
|
یک دلِ شادِ شاد می خواهم
زندگی بر مراد می خواهم
|
|
|
|
|
شمــــردی از چـــــه مکــــروه ام کبیـره
کبیره چون به خود واجب شمردی
بـــه لـب ذکــر و ریـــا در س
|
|
|
|
|
شبهای بیداری
چشمهای بیخوابی
دلهای بیتابی
افکار پریشانی
روزهای حیرانی
جنگلهای خزانی
کویر
|
|
|
|
|
روزهایم بعد تو در بیقراری بگذرد
لحظههایم بیتو در بیغمگساری بگذرد
|
|
|
|
|
معیشت با شروطِ مرگ شد تطبیق اجباری
|
|
|
مجموع ۱۲۳۶۵۵ پست فعال در ۱۵۴۶ صفحه |