پنجشنبه ۹ فروردين
اشعار دفتر شعرِ سپهر شاعر اکبر رشنو
|
|
زیر کاسه ، کاسه ی حباب بارا نیت
نیم کاسه های سبز
نوید بود و میمنت
سر می کشم به مهربانیت
ک
|
|
|
|
|
کوچه ، نه
کوچ
پر می شود...
از پریشانی ام ،
خاکستری بربال باد
از هزار روزن روشنی
امتداد
|
|
|
|
|
همیشه ی ابر وماه در لابلای پنهان
مشحون باران
و درخششی از رعد
واژه های خمود را روی انگشتان جسارت
|
|
|
|
|
با لاتر از ذهن زمان
بر بلندای حادثه
روی شستت
نشسته باز یقین
درقامت قافت مرده تردید ،
در
|
|
|
|
|
چقدر حشو حاشیه های چشمها
بازم بود
در آبشخورهای سپید و سیاه
شکارم می کرد ...
مردمک
مملوموز
|
|
|
|
|
چقدردرپارادکس بودن
شوخ می شوی و صخره !
وگلبنان سیاووشان بر
جای جای ناهمواریهای جسارتت
می
|
|
|
|
|
وقتی
درآرمان آبی
جاری می شوم...
موج بر می د ارم...
پس نشیب وفراز
جان سیّالم
تن به بشارت آیین
|
|
|
|
|
وای ، وای
"نفس"
جز به اشتیاق معرفت
بیرون نمی رفت
وای دیگر
" ترانه ، هایم "
نامیرای سرو
|
|
|
|
|
مرا
درآشفتگی های آغوش دشت
وقتی
لاله سرنگون می گشت
بکار...
جای پایش
مرا بکار…
دروزید تب
|
|
|
|
|
"روز "
پر از کما
یکسره غش می کرد...
به دامان غلط ،
آیینه ، زخم
پراز شکن وشکست
هی زلف می آر
|
|
|
|
|
چقدر سومنات فرو ریخت
از تبسّمت!
زبده ی جان روز بود
میانه ی همه ی شب
شعله به فردا می کش
|
|
|
|
|
همپای نسیم
به تو! می د و م
به لبان عطش
آب می شوم...
با تو
تشنگی گل می کرد
بی تو
در خ
|
|
|
|
|
اربعین:
همین
زیر چشم سنگ
چشمه جوشیده
درفراقت!
ای سرخی یقین!
در سینه سوزهزارفراز ونشیب
خ
|
|
|
|
|
همیشه
زیر چشمان یخ
عکس آفتاب بود
می چکید بر احوال انجماد
وسر انجام
آغوش گشاده اش
مرا در بر می
|
|
|
|
|
وقتی
"هنگامه " در تو نیست
"شعر"
مرده متولد می شود
امّا ، نه
روز و شب
به چشم تو پیون
|
|
|
|
|
" عشق "
شرر می زند
بر سرد وسکون و تاریک
هزار آغوش طلوع باز
به آهنگ وعزیمت سپید خواهد کر
|
|
|
|
|
هنگامه ی تماشایت
صفر تا صد نگاه
بر بام پلک
روی پنجه های شوق برمی خیزد!
|
|
|
|
|
تو !
اگر نبودی
جنون
بر شاخه های یاس می پژمرد
رعد
در سکوت عاشقانه های باران می مرد
خ
|
|
|
|
|
کمی از طوفان سربی
دُز بدی نیست از پریشانی ام
در استنشاق غروب ،
در محتوم تاریخ
مز مزه خو
|
|
|
|
|
هر پلک
روی آشیانه ی نگاه
پر می کشی ...
به پرستویی
به کوچ ؛
هر با ل
روز را همراه دمدمه
|
|
|
|
|
باد
خط خونین خموش
بر برگ برگ بود ،
رویا ی هزار ستاره
برجسته به شاخسارشکوفایی جنون ،
در واژه
|
|
|
|
|
انتهایی ترین شاخه ، شاخه ی نگاه
فقط
سو سوی تو مانده براه ،
به صبح دیگر، سرک می کشد،
در طلوع
|
|
|
|
|
از بلندای خاطرات
بالیده
در بستری چون رود
هزار آیینه ی شکسته
در دل ضریبم بود
موزون و مستزاد،
ف
|
|
|
|
|
این نَفَس گل
از اوّل
به شاخه ی ارجمندی می رفت
می پیچید درپژواک سرخ
در کوهستان رنگین نگاه،
پس ب
|
|
|
|
|
و
بهار !
هر آنچه بی تفسیر بلند
می کاردت !
در واژه واژه ی سبز
تا سخاوت در تو!
یه بار وبربنشید و
|
|
|
|
|
ای نقش چاکاچاک ِ
سرخ سینه ی بهار!
پیچیده
بوی پیرهنت!
در کوچه پس کوچه های انتظار!
پیچیده !
|
|
|
|
|
بُروز به روز ابتلایی ساری
در چندش و چونش و چینشِ ِ
این آزمون خطا شناوریم
در یکصد وهشتاد درجه ی
|
|
|
|
|
لبالبم
بوسه ، خشک زده
بر حرمانت!
در حیرانی وحسرت نگاهت!
به گند مــــــــزار
تا آغوش از گیس
|
|
|
|
|
غمگنی می خوانَدَم
به آواز بلند ،
لحن لهیب
هیجان هَیجایم بود
بر تار همه ی تنهایی
و
غروب
|
|
|
|
|
" زمان "
به کام فاصله می رفت ...
" لحظه "
به حلقوم عفونت،
" زمین "
در مدفن مرداب
غوطه
|
|
|
|
|
شخم خورده
در من ، چمن
گل جامه دریده بارها به تن
در مر ثیه ام،
امّا
هر هنوز
می آغازم...
|
|
|
|
|
” نیلوفرانه“
زیر لب
خنده های تر،
می پیچم
به رویاهای زلال آب
به گیسوان پریشان و بلند مهتاب
شناو
|
|
|
|
|
از بلندای بغضی شدید
خاطره
م
ی
چ
ک
ی
د
.
.
.
شاخه ، شاخه ی مژگان نگاه
ارغوان بر م
|
|
|
|
|
همیشه
کودکی
در گرداب بی گناهی چشمها
می چرخید
با آغوشی از فهم ستاره
که بر راه شیری می ریخت
|
|
|
|
|
ابر به مسلخ
به آیین آذرخش می رفت
بر لب تیغ ، باران می جست!
عشق می بارید
بر همین
همه ی حوص
|
|
|
|
|
ای باران روشنی!
نغمه ی تر دیدنی!
تو شعر منی !
از نگاه نو
بیرون می زنی
بیت بیت ، آویزمژگان ،
|
|
|
|
|
آواز اساطیر خسته را
در مرثیه ام
بخوان به صوت هزار
در پژواک نستوهی کوهسار
شاید به زه شود ش
|
|
|
|
|
کدام ساحل مرده ی سکوت
بر خواهد خاست ؟
هزار جیحون چشمان زخم
به شست زه می کرد
به حماسه
بر م
|
|
|
|
|
از خود ،
م ی ج ه م ، می جهم
از کوچه های دلمردگی تنگ
به بوی بهار
کوچ می شوم ، کوچ!
|
|
|
|
|
به نگاهت
انگشتان می بریدم
شستم پی نبرده بود
به آن ِهمه ی تیزی تیغ
به عشق
پی نبرده
|
|
|
|
|
این برگ، برگ بلوغ سبز
حروف سرخ دلم بود،
رمیده ازسکوت سرد
از زمستان سخت،
برزبان شاخه ها
|
|
|
|
|
حجمی از حرف دلم
در نگاهت زلّ می زند
ای بهانه ی بلند بودن !
و
من آغوشـــــــــــــــــــــــ
|
|
|
|
|
و
دیگر
"بهار"
فصل سماجت بی فصاحت وبضاعتیست
که
قاصدک
با هزار دست وپای لطافت
بر لب پنجره
|
|
|
|
|
دو ، در دو
کی شده چهار؟
کمی ، ظاهر زبونی زخمم را
بر دار !
در من چیزی شبیه عطش
بسان مز ه
|
|
|
|
|
وقتی زمین
زوزه می کشید
بر بوم هوا ،
نشست نگاه باگل
کم می شد...
هر تپش سرخ
پر هراس وهول ،
|
|
|
|
|
شاید در تمامی فصول
سبز
کار ما این باشد
که پی ببریم
به " آن "تبسّم گل،
سهمی از سرخیش
بکا
|
|
|
|
|
نفس ، نفس
بدنبال صوت سپید صبح
حتّی بی فصل طراوت سبز
" نگـــــــــــــــــــــاه "
|
|
|
|
|
صوت وصورت سبز
بلوغ باغ بود
به هر انجمن
کشیده
زلف عنبرین یاسمن
به شامه ی چمن،
نازک نگـــــــــ
|
|
|
|
|
" نفس "
پای در شدّت نبض
به در و دیوار سینه ی تماشا می زد؛
" نگـــــــــــــــــاه "
چشم دوخت
|
|
|
|
|
بر خستگی هایم
کمی چنگ بزن
بر تار تنهاییم
چکامه شو
به عشق بلند !
روی پنجه های شوق
قـــــــ
|
|
|
|
|
حسّی پر شور
مرا با تو !
پیوند می زند ؛
الفبای روشنی
در قاموس آب
پیوندم می زند ...
با چشما
|
|
|
|
|
نگــــــــــــــــاه
تماشاچی ِ
اینهمه چشمان در مِه
و
اشک های بی واهمه ی پی در پی
در موج، موج
|
|
|
|
|
اندکی آهسته تر
مرا هم باخودت بـبــــــــــــر
به آغازی دیـــــــــــــــــــگر
|
|
|
|
|
فقط
ه ج ا ی دلـــــــــم
تو! را
در مزه های غزل
در هزار ترانه تر
پیش چشمــــــانم
بیت ، بیت
|
|
|
|
|
دامان مهتاب
بر چیده از زوزه
پاچه ی ستاره گرفته
و
ادای عشق
مترسکی بیشتر نیست
هزار گنجشک کوچک
|
|
|
|
|
نگاه
پا شویه می کرد
در
تب و تاب اشک
رنگ گــــــــــــــــــــــــــــــــامهایش
ارغوان می گش
|
|
|
|
|
کدام مهربانی؟
رسیده به لبان گُل
که صخره ها بریده و دشت
به بهای زخم های جانگزا
|
|
|
|
|
درّه درّه ی خالی دستان تو
دعوت بود به عقل
امّا
برکه برکه ی امید
برق آیینه ی جنون
به چ
|
|
|
|
|
نگاه مهربانی
روی دست و پای آب
و
التماس به آبی
که آخرین واژه هایم را
با طوفان خویش خوا
|
|
|
|
|
کوچه کوچه ی نگاه
همنشین غصه ها؛
دل
درعطش روشنی
بر
لرزان ضربان
به فردا
پل می زد...
|
|
|
|
|
چرخش چشم
طواف ِ تقدیس نگاه،
از شاخ شکوفایی شعور
شوری آمده به ظهور،
ستاره باران روزِ
پلک های تو
|
|
|
|
|
رنگین بانگ بها ر، روی لب گلنار
در کوجه کوجه ی سحر، یخ می شکند،
بلند قد سربازان سبز
پوست ازسر
|
|
|
|
|
گلگونی ؛
بهای
دل شدن بود؛
می ریخت
بر
ریشه های نگاه؛
دامان
فراخ می کرد
زیر
باران ستاره
|
|
|
|
|
عبور ؛
خطوط ِ افقی
رویا بود
بر منحنی تاول؛
هزار
خطِ شکست
از سر گذشت؛
پی در پی
گمان ِ افق
|
|
|
|
|
زباله دان ِزمان؛
دیروزم مچاله؛
صبح
آغازی دیگرست
روی خطِ نفس؛
ماراتن به غروب
باید بدود
به آ
|
|
|
|
|
دستان ِسبز؛
سپیده دم
نفس
می زاد؛؛
شب
گاز ِگلوگیر
می داد......
|
|
|
|
|
زاگرس !
بلندای شکوه!
نستوهِ بی بَدَل!
یالَت
توسن سر کش!
اهتزازِ
گیسوی آفتاب
می نمود؛
در
ه
|
|
|
|
|
" تو! "
مولودِمحمود؛
نفس؛
یاسمین ؛
بذرِ
صبحِ صادق
بودی
برزمین؛
آفتابت!
برودت
|
|
|
|
|
نگاهت
سروده ام؛
هزار
نقشِ سرآمد؛
آخرِآواز:
از
آ نِ
گلدسته های
آن
برج بلند..................
|
|
|
|
|
نسیم
آکنده
ناف نفس
از معجزه؛
نگاه
بارها
در
مسیحایی
بال بیضا یی
می زد؛
وقتی
نغمات عشق
|
|
|
|
|
وقتی
" تو ! "
بارانی ؛
کیلم کوچک!؟
گمانم گم؛
لبریزنگاه
یقین منی!
هزار ستاره
می روی
|
|
|
|
|
" یلدا "
طویلِ
تاریکی " های "
منست؛
|
|
|
|
|
خورشید
از
خستگیها
وُ
زخمم؛
هر روز
در
شطِ شفق
می رفت؛
در دلِ
همه ی
غروب ِغربت؛
و
|
|
|
|
|
بوالعجب پسری
چون پدر
در
شق القمری
که
کس ندید؛
بر
بوسه باران
لبان تیغ؛
می رستی !
از
کدو
|
|
|
|
|
پاسی از شب
همیشه
رنگین کمان چشمان تو!
نیزه های خونبار
بر قلب سیاهی
می زد
ژان ؛ پل:
پوسید
|
|
|
|
|
و
طلوع
تکراری نیستی!
وقتی
جانِ مُنسَلَخِ
پاییزی!
روی
سرخ وزردِ
هزارانِ
حزینِ برگ
چاکِ چ
|
|
|
|
|
همیشه
در
جستجوی " قافیه "
|
|
|
مجموع ۹۷ پست فعال در ۲ صفحه |