سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 6 ارديبهشت 1403
    17 شوال 1445
      Thursday 25 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        پنجشنبه ۶ ارديبهشت

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        افسانه مه آلود هاکو و پرشا نگاره های هشتم و نهم و دهم
        ارسال شده توسط

        مازیارملکوتی نیا

        در تاریخ : جمعه ۲۸ خرداد ۱۳۹۵ ۱۷:۲۶
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۵۱۵ | نظرات : ۱

        نگاره هشتم کابوس/بابک صداهارو میشنیدم اما نمیتونستم جواب بدم / هنوز خواب بودم / آقا منصور داشت صورتشو میشست / من تو اتاق مهمونها خواب و بیدار بودم / از وقتی که زهرا خانوم رفته بود دیگه میلی به اومدن تو این خونه نداشتم / صدای پرشا میومد / بابا منوبابک داریم راهش میندازیم / آقا منصور گفت : مگه شما مشکل مالی نداشتید؟ /خب اینم کار / تازه صاحب اختیار هم هستید / آقای خودتون و نو.../ پرشا تو حرفش پرید / همینطوره / ولی خب باید کمی تحقیق کنیم / باید بشناسنمون / آقا منصور گفت :شما شروع کنید .../ میشناسن .../دخترم / عزیزم / خانوم دکتر شکوهی حال تورووخیم تشخیص داده / یعنی با اون خوابهایی که میبینی / خب.../ اسم خوابها که می اومد پشتم یخ میزد / برای من تعریف کرده بود کابوسها.../البته به قول پرشا رویاها شو/ رویاها بعد دوم یا چندم زندگی ما هستن/ که در زمانی موازی توسط بخشی ازروح بزرگمون /در بعد دیگه ای از آفرینش در حال تجربه شدنن/افسانه ها رویاهایی هستن که از ما دور موندن/برای بیدار کردنشون فقط کافیه اراده کنیم/ تا مثل غول چراغ جادو حاضر وخواسته هامون رو بر آورده کنن / اختیار رویاها و اتفاقاتش دست ماست.../ دست ما/از این جمله های پرشا بدتر گیج میشدم همیشه/نشسته بودمو مثل بچه های فضول از لای درب نگاه میکردم/ وقتایی که پرشا با اون لباسهای زیباش از لای شکاف درب دیده میشد / درست تو اون زمان عطر عجیبی به مشامم میرسید / انگار بوی خون میومد /همراه با بوی سوختگی چوب یا چیزی مثل این/انگارصدایی از پشت سرم اومد / برگشتم / نه /نمیشه /اینجا کجاست من تو خونه آقامنصورم /دوباره که برمیگردم از درب اتاق و پرشا و .../هیچ خبری نیست / اصلانبودن انگار/ پشت سرم ؟/اینجا که در واقع الان وسطشم .../شبیه میدون جنگهای باستانیه / نمیفهمم/یعنی منم به دردی دچار شدم که پرشا میگفت؟ /کابوس؟/رویا؟/دنیاهای خیالی یا واقعا /واقعی ؟.../صدای اروم و مهربون پرشا / ازپشت سرم صدام میکنه .../بابک؟/بابکم؟/اینجا ؟/پرشا ؟/ ولی پرشا که .../ این هیولاچیه ؟/این اسب بال داره / خدایا اینجا کجاس ؟ / پرشا؟/خانومم ؟ / زنده ای تو ؟ /اینجا روی این اسب ؟/ دستشو که دراز کردو منو مثل پرکاهی بلند کرد /دیگه چیزی یادم نمیاد / یعنی من مردم ؟ نگاره نهم پرواز فاردو فرمانده ثیماسها من .../جنگجو / به زرهم خوب نگاه میکنم / اینبار شاید برای آ خرین بار... / گویاتازه این جنگجویی سرا پا زره را دیده ام / چه برقی میان من و زره خشن و چشمهای خونین و خسته ام برقرار ه/ در این صبحگاه / روبرو ؟ / لشگری از دژخیمانی که برای بردن روحم/حتی از بریده های برش خورده قطعات نادیدنی /جسم خسته وپایدارم نمی گذرند / من / میبینم /فاردو رو / که از میان دریچه کلاه خود سنگین وصیغلی /به اسمان یاغوتی/ و غبار زیر پاهای سواره و پیاده های تازان روبرو / نگاه میکنه/ به هر آن چیزی/ که تا به حال از خون حریفان بر خاک نمناک نبردگاه ریخته /پشیمان نبوده و نیستم / به دستانم نگاه میکنم / لخته های خون/ که حتی زمانی برای پاک کردنشان با خاک هم نداشتم / نگاه میکنم به تنها کسی که به دفاع ازتمام من /با تمام تن و جانش مشغول بوده و هست / شمشیر بلند /صبور وفادارو خونینم /لبخند میزنه / صدای نا مفهوم اسبان که از روبروم میان / چه زیبا /چکمه هام غوزک پاهای خسته و هر ازگاه ناتوانم را در آغوش میکشند /تا مبادا فارادو/ ازرفتن/کشتن/بازبمونه / من / فاردو / امروز /بالشگری روبروهستم /که رو به تن خسته و آزرده ام در تاختند / و دیگه حتی به هیچ چیز فکر نمیکنم/تن میدهم به آرامش پس از صدای شمشیر / بوی لخته های خون و طعم خاک غلیظ نبردگاه / به چکاچک / به آنچه تا به حال از مبارزان مقابلم دریغ کردم / و چه شیرینه زانو نزدن /کلاه خوود را برداشتن / نک شمشیر را برای استراحت پایانی / به اختیار خودم / به اختیار فاردو بر زمین نهادن / گردو غبار برخاسته از رسیدنشون/ عرق سرد روی پیشانیم را نوازش میده / و عشقبازی روح من با تن خسته ام /که هر دو/ اینبار /برای به حجله نبرد نهایی رفتن آماده اند/ تا در آغوش هم برای اولین و آخرین بار.../صدای یخ زده /شکستن استخوان جمجمم .../صورتم گرم شده .../آسمان یاغوتی داره محو میشه .../تنم به میزبانی ضربات شمشیرها میره/ تا بکارت این تن بی آسیب را به میهمانانش هدیه بده/آسمان و زمین نبردگاه/ سرخ شده/ نه یاغوتی/ فکرکنم سرم رو زمینه /احتمالا به تنهایی از تنم / پلکهام لالایی می خواهند / من /فاردو /خسته / آرام / با ابهت و خود خواسته /میروم /همه جا سرد شده /چقدر با زمین فاصله دارم /سبک شدم نگاره دهم افتتاح دفتر خونه اونروز و هیچوقت درست یادم نمیاد / ولی تمام سعیمو همیشه میکنم که اینجا/تواین تنهاییم.../آقا منصور داشت روی مبل تکی کنار سالن به آرومی جدول حل میکرد/گاهی از این خونسردیش حرصم میگرفت / کارگرها وسایلو به ترتیب تومحیط میذاشتن و برای آوردن بقیه وسایل برمیگشتن کنار ماشین باربری / منم /انگار مدیر شرکت مایکروسافتم /باکلی رویا که درباره کارهاوزندگیمون در آینده داشتم/ امرونهی میکردم / ساعت 11:44 دقیقه بود وقتی یادم اومد که پرشا دیرکرده/یه بوی عجیبی تو فضای دفتر خونه پیچیده بود / دفتر خونه .../اره /حالامنو پرشا دیگه جایی داشتیم که باپولش / با پول کاری که قرار بود با هم /شبانه روزی اونجا انجام بدیم / آیندمون رو بسازیم / نمیذارم دیگه سختی ببینی / ازیادت میبرم اتفاقاتی که افتاده برات / پرشای من / کاش بدونی وقتی پشت تابوت روون زهرا خانوم خدابیامرز میرفتی /من/یادم میره یعنی چطور ازش جدا شدی؟/ یادم نمیره/هیچ چیز/تنها چیزی که دارم همون حافظه خوبه که.../تو همین فکرها بودم که پرشا وارد درب دفتر خونه شد/ چشمهاش اینقدر ورم داشت که لازم نبود خیلی باهوش باشی تا بدونی/ از کجا اومده / طور که حفظ حیای آقا منصورم بکنم / به آرومی پرسیدم : خانومم ساعت تو شهر شما معنیی میده ؟/وقتی سرشو کامل بلند کرد/ چشمهایی که از بیخوابی این شبها /و گریه مداوم برای مادرش/زهرا خانوم خدا بیامرز /کاملا پف کرده بود رو دیدم/ حالت چشماش خیلی عوض شده بود تازگیها/از بعد از اون کابوسهای ..../انگار تو چشمهای یه جنگجوی باستانی نگاه میکردی / واقعا رعشه به تنم افتاده بود / گاهی /مثل الان ازنگاهش میترسیدم / چشمای پرشا نبود این چشما / شاید عجیب باشه ولی/شبا /خصوصا نزدیک نیمه شب/ به شکل عجیبی احساس میکردم حتی حالت چشماش شبیه حالت چشمای آدمها نیست / همینطور که نگاهم میکرد/ به آرومی دستشو کرد تو کیفش / خیره بهم گفت :بابک/ آب داریم؟/ ازوحشت نمیتونستم جواب بدم / بعد یهو افتاد رو زمین / آقا منصور با لبخندیوحشتناک بهم نگاه میکرد/ من داد میکشیدم / کمک میخواستم/ ولی آقا منصور به طرز وحشتناکی میخندید / پرشا هم روی زمین دستو پا میزد / صدای عجیبی مجبورم کرد پشتمو نگاه کنم / بابک ؟/ بابک ؟ / پسرم چیکار میکنی ؟ / برگشتم / آقا منصور و پرشا با کارگرها که همه با ترس منو نگاه میکردن پشت سرم بودن / عجیبه / واقعامن توهم دارم یعنی ؟/به پرشا گفتم خوبی تو ؟ /کمی نگاهم کرد/ گفت : تو چی ؟/خوبی؟ /رو زمین /جایی که فکر میکردم پرشا رو کمک میکنم /نشسته بودم / آقامنصور لیوان آبی که توش چند تا دونه قند حل شده بودو به من داد/ گفت : بسه بچه ها برای امشب /شما برید خونه / من با آقایون کارها رو تموم میکنیم / بعد رو به پرشا گفت : دخترم تا غذا رو از رستوران بگیرید ما هم اومدیم خونه / تو همین وضع راننده ماشین باربری فاکتوری که مال اتمام اسباب کشی بود رو داد دست آقا منصور/ با حالتی که معلوم بود از کارهای چند دقیقه پیش من وحشت کرده گفت : آقا ما کارمون تمومه / بچه ها باید برن باربری / صبح اول وقت کار داریم /آقا منصورحرفشو بریدو گفت : پس شام ؟/خب ایراد نداره /من پول شامو رو فاکتورتون تقدیم میکنم / بعد رو به ما گفت : بچه ها تا شما ماشینو اماده کنید من پیشتونم / آرومو با خجالت/ از کاری که کرده بودم /بلند شدم با کمک پرشا/ انگار 133 تن وزنه به کمرم بسته بودن / پرشا به آرومی در گوشم گفت : بابکم خوبی ؟ / چشمام تقریبا نمیدید /از لای درب که در اومدیم دیگه صداها و راهرو /داشتن تو مغزم از بین میرفتن .../چشمامو که باز کردم/ پرشا بالای سرم تو خونه آقا منصور بود / ظاهرا از پله هاافتاده بودم / پیشونیمو بوسید/ آروم چشمامو بستو گفت : بخواب عزیزترینم /بخواب / من کنارت بیدارم .../ صبح که بهتر شدی صحبت میکنیم .../ چشمام اینقدرداغ بود که.../ الان یادم نمیاد تا کجای جمله هاشو شنیدم /الان دیگه هیچی یادم نمیاد/اینجا کجاست ؟ / آهان دیوونه خونه / ناهار خوردم من ؟

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۷۱۴۷ در تاریخ جمعه ۲۸ خرداد ۱۳۹۵ ۱۷:۲۶ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        فرشته مینودری
        دوشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۶ ۱۰:۵۱
        چه برقی میان من و زره خشن و چشمهای خونین و خسته ام برقرار ه/ در این صبحگاه / روبرو ؟ / لشگری از دژخیمانی که برای بردن روحم/حتی از بریده های برش خورده قطعات نادیدنی /جسم خسته وپایدارم نمی گذرند
        ببخشید اشک نمیگذاره ادامه بدم بقیه این شاهکار بمونه برای بعد استاد،همیشه بهترین باشید خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0