سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 10 فروردين 1403
  • همه پرسي تغيير نظام شاهنشاهي به نظام جمهوري اسلامي ايران، 1358 هـ‌.ش
20 رمضان 1445
  • شب قدر
Friday 29 Mar 2024
    به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

    جمعه ۱۰ فروردين

    پست های وبلاگ

    شعرناب
    بازهم لیلی
    ارسال شده توسط

    آلاله سرخ(سیده لاله رحیم زاده)

    در تاریخ : جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴ ۰۴:۰۰
    موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۵۸۷ | نظرات : ۸

    لیلی گفت:  موهایم مشکی ست، مثل شب، حلقه حلقه و مواج،
                 دلت توی حلقه های موی من است. 
                 نمی خواهی دلت را آزاد کنی؟
                 نمی خواهی موج گیسوی لیلی را ببینی؟
     
    مجنون دست کشید به شاخه های آشفته بید و گفت: 
                 نه نمی خواهم، گیسوی مواج لیلی را نمی خواهم.
                 دلم را هم.

    لیلی گفت:  چشمهایم جام شیشه ای عسل است، شیرین،
                 نمی خواهی عکست را توی جام عسل ببینی؟
                 نمیخواهی شیرینی لیلی را؟

    مجنون چشمهایش را بست و گفت: 
                 هزار سال است عکسم ته جام شوکران است، تلخ.
                  تلخی مجنون را تاب می آوری؟

    لیلی گفت:  لبخندم خرمای رسیده نخلستان است.
                 خرما طعم تنهایی ات را عوض می کند.
                 نمی خواهی خرما بچینی؟

    مجنون خاری در دهانش گذاشت و گفت: 
                 من خار را دوست تر دارم.

    لیلی گفت:  دستهایم پل است. 
                 پلی که مرا به تو می رساند. 
                 بیا و از این پل بگذر.

    مجنون گفت:  اما من از این پل گذشته ام. 
                 آنکه می پرد دیگر به پل نیازی ندارد.

    لیلی گفت:   قلبم اسب سرکش عربی ست.
                 بی سوار و بی افسار. 
                 عنانش را خدا بریده، این اسب را با خودت می بری؟

    مجنون هیچ نگفت.
    لیلی که نگاه کرد، مجنون دیگر نبود؛ تنها شیهه اسبی بود و رد پایی بر شن.
    لیلی دست بر سینه اش گذاشت، صدای تاختن می آمد.....
    منبع:نت

    ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
    این پست با شماره ۶۶۱۵ در تاریخ جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴ ۰۴:۰۰ در سایت شعر ناب ثبت گردید

    نقدها و نظرات
    عباسعلی استکی(چشمه)
    جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴ ۱۳:۲۵
    درود بانو
    بسیار زیبا بود
    \"شنیدستم که مجنون دل افکار
    چو شد از مردن لیلی خبردار\" خندانک خندانک خندانک
    نیره ناصری نسب
    جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴ ۰۶:۵۹
    درود بر بانوی عزیز و بزرگوارم
    عالی بود عزیزم خندانک خندانک خندانک خندانک
    منصور شاهنگیان
    جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۹۴ ۰۹:۰۵

    آنکه می پرد دیگر به پل نیازی ندارد ...

    هر روز مطلب تازه ای و هر زمان کسب معرفت و دانشی ...

    درود بر بانوی بزرگوارمان : سیده رحیم زاده گرامی و عزیز ...

    موفق و پیروز باشید بانو ...

    خندانک خندانک خندانک خندانک

    بابک فغفوری (پور)
    پنجشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۴ ۲۲:۳۷
    خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
    ياد اين شعر افتادم
    شد طبيب من بيمار مسيحا نفسي
    تو برو بهر علاج دل بيمار دگر
    ((وحشي بافقي ))
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0