سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 10 فروردين 1403
  • همه پرسي تغيير نظام شاهنشاهي به نظام جمهوري اسلامي ايران، 1358 هـ‌.ش
20 رمضان 1445
  • شب قدر
Friday 29 Mar 2024
    به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

    جمعه ۱۰ فروردين

    پست های وبلاگ

    شعرناب
    اشعار و ابیات ناب واعظ قزوینی
    ارسال شده توسط

    دکتر رجب توحیدیان آغ اسماعیلی(سالک)

    در تاریخ : دوشنبه ۷ دی ۱۳۹۴ ۱۱:۴۷
    موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۹۶ | نظرات : ۶

    اشعار و ابیات ناب واعظ قزوینی
    1-خُرد نشمــــاری حق همکاسگی را ای بزرگ!
    شیر یک پستـــان، دو کودک را برادر می کند
    دیده وقت پیریــــــت بیجـــا نمی آرد غبار
    از غـــــــم فوت جوانی خاک بر سر می کند
    2-آدم، آدم؛ مَــــــرد، مَـرد؛ از همتِ همت بود
    قیمتــــــت بالا شود، گـــر همتت بالا شود
    3-ای که از پیــری شوی نزدیکتر هر دم به خاک
    بایـــــدت روز گــــردد، خـاکساری بیشتر
    4-به چشــم هــر که او لذّت شناس بندگی باشد
    به یاد دوست بیــداری بود از خواب شیرین تر
    5-به دولتـی چـــو رسی، بهر خلق باش ، نه خود
    به  خویش سایه نمـــــی  افکنــد  هما هرگز
    به زیر چــــرخ ، مکــن ریشـه ی امل محکم
    که   دانــه  سبــز   نگردد   در   آسیا    هرگز
    6-پاک گوهــــر لنگــری بر خود نبندد از کمال
    وزن گوهــــر کـی شود   از  آبداری  بیشتر؟!
    7-حـــــرف غـم عشق تو  کلامی است که باید
    جـــــز کــر  نکنـد گوش و بجز لال  نگوید
    8-دولت چـــــو روی داد، امـــل می شود فزون
    صحـــــرا شــــود ز تابش خور  پر سراب تر
    9-سبک روحی طلب،تا تشنه ی وصلت بود هر کس
    گوا را  نیست هر آبی  که در وزن است سنگین تر
    10-طلب مکـــــــن ز جوانــــان کمال پیران را
    کــــــه هست خواستن میــــوه از بهـار غلط
    11-عزیـــــزان خاک پا و سفلگان تاج سرند اکنون
    بنـــــای وضع دوران گــر شود زیر و زبر بهتر
    12-نصیحتـــی که به  هـــم  می کنند مردم   عالم
    بسان گفـــــــت و شنید کری است با کر دیگر
    13-صید مطلب تا کنـــــی، بگریز از خود همچو تیر
    چون کمــــان حقله بر خود این قدر مایل چرا؟!
    14-سازش گـردون به دونان یک دو روزی بیش نیست
    زود اندازد چــــــو بــــردارد فلاخن سنگ را
    روزگار آخــــر ستمگـــــر را ستمکش می کند
    شیشه مـــــی سازد مکافـــات شکستن سنگ را
    15-کی تواند تافت بازوی زبـــــان قفـــل سکوت؟
    با خموشـــــی می توان داد دل از دشمن گرفت
    16-نباشد زینتــــی جز گوهــــر دل، اهل عرفان را
    مرصّع پوشی ما، همچـــــــو دریا از درون باشد
    17-یاری خُـــــردان برد، کار بـــــزرگان را ز پیش
    صف شکافی تیـــــــغ، از پهلوی جوهر می کند
    18-حرص می نالد به خود، چون سیم و زر گردد فزون
    کف غنــــــی هر چند گردد، دل گداتر می شود
    19-گردیــــد حرص افــــزون، آن را که مال افزود
    می گـــــردد آب پر زور، چون می شود گِل آلود
    20-سخـــــــنِ مرد دل آزار، به دل هــــای نژند
    همچــو گرگی است، که آن در رمه ی میش رود
    21-می کنــــــد کوچک، بزرگان را تلاش سروری
    خویشتـــــن را بحــر چون بالا برد، باران شود
    22- در غریبــــــی می فزایــــــد قیمت اهل هنر
    کــــز سفـــــر پیوسته کالا پر بها تر می شود
    23-هیــــــچ کس از شیـوه ی افتادگی نقصان نکرد
    عاقبـت از خاکساری دانــــــه حاصل می شود
    24-خاکساری قَــــــدرت افزاید، که در میزان گهر
    پلّه ی پستـــــی چـــو گیرد، نرخ بالا می کند
    25-می کنــــی تا ساز برگ عیش ، وقت رفتن است
    مـــــی رود تا وا شود گُل، وقت چیدن می شود
    26-همـــــان قـــــدر که ستـم می کنی، ستم بینی
    به قـــــدر زور کمـــان، زور بر کمــــان آید
    ز چنگ خجلت مظلــــــــوم، چون رهد ظالم؟
    اگر نه پــــــــــــای مکافات در میان آید؟!
    27-با یکدگـــــــر آمیـــــــزش پیران و جوانان
    چون فصل گـــــــل و فصل خزان راست نیاید
    28-خـود را بساز و منتظـــــــر لطف دوست باش
    چشمــــــی به سوی آینــه، چشمی به راه دار
    29-به راه بنـــــدگی، دنیا مدد کار است سالک را
    که از آلودگی با خــــاک، گردد آب زورین تر
    30-دل منــــــه بر هستی مخلوق، پیش لطف حق
    بازی از مــــوج سرابــــی بر لب دریا مخور
    31- کوری بود که غمـــــــــزه به چشم پدر کند
    ناقابلـــــی که فخـــــر به اجـــداد می کند
    32-هر جــــــا نوشته بود ز مجنــــــون حکایتی
    جسم ضعیف مـــــن خـــط بطلان بر آن کشید
    33-بهــــــم فشردن دست صدف، بس است دلیـل
    کــــــه مالـــــــداری بسیار، خسّت آرد بار
    صدای دست بهــــــم سودن صدف، این است
    که دل به مــــــال نهـــــادن، ندامت آرد بار
     

    ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
    این پست با شماره ۶۴۹۱ در تاریخ دوشنبه ۷ دی ۱۳۹۴ ۱۱:۴۷ در سایت شعر ناب ثبت گردید

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0